فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب مادر شصت دقیقه ای اثر راب پارسونز pdf
من در حالی که درد داشتم به سمت خانه میرفتم و مارک صندلی بچه را از اتومبیل خارج میکرد. به پسر تازه متولد شدهام که در خواب بود، نگاه میکردم و امیدوار بودم که چیز نگران کنندهای نباشد. حالا دیگر هیچ پرستاری نبود که از او سؤال کنم. ما تنها بعد از دو روز او را از بخش نوزادان بیمارستان به خانه میآوردیم. از این به بعد باید خودمان ترتیب همه چیز را میدادیم.
آن شب زیاد نخوابیدم. البته سام باعث نشده بود که بیدار بمانم، او فقط یک بار بیدار شد، اما من تمام مدت مراقبش بودم. یک دستم را پشتش میگذاشتم تا بالا و پایین رفتن بدنش را احساس کنم و ببینم که هنوز نفس میکشد. تعداد دفعاتی را که در یک سال اول زندگی، سام را به درمانگاه یا مطب دکتر بردم، فراموش کردهام. وقتی بچه دومم بت، سه سال بعد از آن به دنیا آمد فهمیدم که من چقدر نگران بودهام.
حتی باید به من یادآوری میکردند تا بت را برای کنترل وزن به درمانگاه ببرم. ویزیت کردنهای خانگی دکتر هم به گذشته پیوسته بود. من الان وقتی به یاد نگرانیهایم درباره سام میافتم، خجالت میکشم. اما میدانم که کادر پزشکی به این موضوع عادت دارند و اهمیتی به آن نمیدهند. احتمالاً به همدیگر میگویند باز هم یک مادر اولی دیگر.
چند سال قبل برای شرکت در یک سمینار مربوط به خانواده دعوت شده بودم. زمان استراحت و قهوه بود و سخنران بعدی من بودم. در کنار صحنه سخنرانی نشسته و منتظر بودم نوبتم شود که یک زن در حالی که داشت گریه میکرد، به طرفم آمد و کنارم نشست. تقریباً سیو پنج ساله بود. از او پرسیدم چه شده؟ و او توضیح داد که سخنران قبلی خیلی روی اهمیت نقش پدر در زندگی بچه ها تأکید داشت.
او گفت من یک دختر و یک پسر دارم که پدر ندارند. او سالها پیش ما را ترک کرد. آیا سرنوشت آنها شکست است؟ همین الان هم پسرم خیلی مرا نگران میکند. من خیلی دلم برایش سوخت. هیچ کس بیشتر از من این اعتقاد راسخ را ندارد که اگر امکانش باشد، بهترین چیز برای یک بچه این است که هم پدر و هم مادر داشته باشد. اما غم انگیز است که با تأکید بر این اصل مهم کاری کنیم که…
نه تنها به والدینِ تنها احساس درجه دوم بودن دست دهد، بلکه به آنها بگوییم که آنها محکوم به شکستند. مدتی به حرفهای آن زن گوش کردم و بعد گفتم: من تو را نمیشناسم اما تو مادر فوق العادهای به نظر میرسی. بچه های تو خوشبختند، حتی برای یک ثانیه هم فکر نکن که آنها شکست میخورند. به او شماره تلفن مؤسسهای را دادم که در زمینه حمایت از والدین مجرد کار میکند.
و گفتم: «تو موفق خواهی شد.» یک ماه بعد نامهای از او دریافت کردم: از وقتی که با من گذراندید خیلی متشکرم. نمیدانید که چقدر برایم با ارزش بود. شما مرا امیدوار کردید. من از صحبتهای شما یادداشت برداشتم و زمانی که برگشتم، در گروه والدین درباره آنها سخنرانی کردم. من هیچ وقت در جمع صحبت نکرده بودم و خیلی عصبی بودم.
اما در نیمههای سخنرانیام چشمم افتاد به پسر پانزده سالهام که آن عقب ایستاده بود و گوش میکرد. وقتی صحبتهایم تمام شد، او یکراست آمد به طرفم و مرا در آغوش گرفت و گفت: «مامان تو فوق العادهای» این روزها هیچ وقت سخنرانیام را بدون خوشامدگویی به والدینی که مجردند، شروع نمیکنم.
- حجم فایل : 19 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 99 ص