فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب ما یک خانه ی آبی داریم اثر آلیس مونرو، جان آپدایک، ترومن کاپوتی، شرلی جکسون، فرانک اوکانر، ردیارد کیپلینگ pdf
رأی دادگاه این بود که لوید بیمار روانی است و نمیشود محاکمهاش کرد. او قاتل روانی شناخته شد. باید او را در یک بیمارستان روانی بستری میکردند. «دوری» از خانه بیرون دویده بود و با دستهایش شکماش را محکم گرفته بود. انگار که شکماش را پاره کرده باشند و او سعی کند از وارفتن آن جلوگیری کند و در حیاط تلوتلو میخورد. این همان صحنهای بود که مگی وقتی برگشت با آن روبهرو شد.
به دلش افتاده بود اتفاق بدی افتاده است و دور زده بود. اولین چیزی که به ذهنش رسید این بود که شوهر دوری به شکم او ضربه یا لگد زده است. از صداهای نامفهومی که از دهان دوری در میآمد، چیزی دستگیرش نشد. ولی لوید که هنوز روی پلهها نشسته بود، مودبانه و بدون اینکه چیزی بر زبان بیاورد کنار رفت و مگی رفت داخل خانه و همان چیزی را که حالا دیگر انتظارش را داشت دید. به پلیس زنگ زد.
برای مدتی دوری هر چیزی را که دستاش میآمد در دهانش میچپاند. بعد از آشغالها و سبزهها رفت سراغ ملحفهها و حولهها و حتی لباسهای خودش. انگار میخواست نه فقط ناله هایی را که از گلویش در میآمد خفه کند، بلکه میخواست صحنههایی را که در ذهنش نقش بسته بود، پاک کند. مرتبا به او چیزی تزریق میکردند تا ساکتش کنند و تاثیر هم داشت. (ص69 کتاب ما یک خانه ی آبی داریم)
در حقیقت خیلی ساکت شد ولی دچار اختلال در تکلم نشد. به او گفتند به ثبات رسیده است. وقتی که از بیمارستان مرخص شد و فعالان خیریه او را به این شهر جدید آوردند، خانم سندز مسئولیت او را بر عهده گرفت و برای او جایی برای زندگی و کار پیدا کرد و برایش هفتهای یکبار قرار ملاقات و گفت وگو گذاشت. مگی میخواست بیاید و دوری را ببیند؛ ولی او تنها کسی بود که دوری تحمل دیدنش را نداشت.
خانم سندز گفت: این احساس طبیعی است! دیدن مگی او را به گذشته برمیگرداند. او گفت مگی میتواند درک کند. خانم سندز گفت: «چه دوری بخواهد به ملاقات با لوید ادامه دهد و چه نخواهد به خودش مربوط است. کار من اینجا موافقت و مخالفت نیست. خودت هم میدونی دیدنش حالت رو خوب کرد یا بد؟» «نمی دونم.» دوری نمیتوانست توضیح دهد که کسی را که دیده است، واقعا به نظر نمیآمد خود لوید باشد.
تقریبا مثل دیدن یک شبح بود. خیلی رنگ پریده. لباسهای بیرنگ و گشاد تناش کرده بودند و کفشهایی به پاهایش بود که هیچ صدایی تولید نمیکردند؛ احتمالا کفشهای راحتی. دوری احساس کرده بود موهایش کمی ریخته است. موهای پرپشت و موج دارش که عسلی رنگ بود. به نظر میرسید شانه هایش دیگر پهن نبود و گودی زیر گلویش جایی که دوری عادت داشت سرش را آنجا بگذارد، دیگر آنقدر گود نبود.
- حجم فایل : 69 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 141 ص