فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب مرا بازگردان اثر بی ای پاریس pdf
لبه ی تختخواب می نشینم و از میان در باز کمد به لباس های الن زل میزنم و برای اولین بار متوجه می شوم که تقریبا رنگ همه چیز خاکستری است – شاید در طیف های گوناگون، اما به هرحال خاکستری. چند دست لباس با رنگ روشن و ملایم نیز هست، اما اصلا شبیه رنگ های شاد و زنده ای نیست که لیلا عادت داشت بپوشد. چشمم به کفش های الن می افتد که مرتب و منظم در دو ردیف، ته کمد چیده شده؛ پاشنه ی همه شان یک اندازه است، و ناگهان در اثر یک ریختی شان احساس خفقان میکنم.
الن طبقه ی پایین است، بنابراین تلفن دستی ام را بیرون می آورم و آخرین رایانامه ای را می نگرم که از سوی لیلا آمده. هنوز به آن جواب نداده ام. از آن طور نامه هاست که راس وریس کردنش سخت می نماید. منظورم این است که وقتی می پرسد آیا خوشحالم که حلقه ام را انگشتش کرده یا نه، می خواهم چه جوابی بدهم؟ حقیقت این است که وقتی فکر میکنم حلقه ام را دستش کرده، کمی هیجان زده می شوم. اما نمی توانم این قضیه را به او بگویم.
جواب میدهم: اون مال توئه، برای تو خریدمش. برای الن هم یکی خریدی؟ به حلقه نقره ای گرہ داری می اندیشم که به الن دادم… بعد از اینکه از او درخواست ازدواج کردم. حلقه ی سنتی ازدواج برایش نخریدم، زیرا او چنین فردی نیست: متفاوت با لیلا که هر چیز براقی را دوست داشت. با وجود این، تصمیم می گیرم که از سؤالش طفره بروم. هنوز هم می خوای همدیگه رو ببینیم؟ الن حلقه ات رو کرده انگشتش؟ بله. هنوز هم می خوای همدیگه رو ببینیم؟ نباید برمیگشتم. منظورت چیه؟ خیلی دیره. نه دیر نیست. هیچ وقت خیلی دیر نیست.
هست. تو الان با الني. ليلا، باید حرف بزنیم. اما او می رود و تنهایم می گذارد، مثل دفعه ی قبل؛ امید به بازگشتش دارم، و نمی دانم که برمی گردد یا نه. طبقه ی پایین می روم و راهی آشپزخانه می شوم. الن می گوید: «فرنی درست کردم.» و همزمان سرش را از روی تابهی دسته داری که مشغول هم زدن خوراکي درونش است، بالا می آورد.
- حجم فایل : 44 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 328 ص