فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب معمای چشم لندن اثر شیوان داود pdf
همهچیز از روزی شروع شد که نامهٔ خاله گلوریا رسید. خاله گلوریا خواهر مامان است. مامان او را گِلو و کت او را خاله جان گلو صدا میزند. بابا به او میگوید تندباد گلوریا، چون به اعتقاد او خاله ردی از ویرانی پشت سرش به جا میگذارد. از بابا پرسیدم یعنی چه. یعنی مثل من دستوپاچلفتی است؟ بابا گفت او چیزهای زیادی را واژگون نمیکند، که اتفاق بدی هم نیست؛ بلکه بیشتر به آدمها و احساسات لطمه میزد. پرسیدم این یعنی او بدذات است؟ بابا گفت او از روی عمد این کار را نمیکند، پس نه، بدذات نیست، فقط چَموش است. پرسیدم معنای چموش چیست؟ و او گفت یعنی پرهیاهو. وقتی خواستم بپرسم پرهیاهو یعنی چه، بابا دستش را روی شانهام گذاشت و گفت: «الان نه، تِد.»
آن روز صبح که نامهٔ خاله گلوریا رسید مثل سایر روزها بود. مثل همیشه صدای افتادن پاکتهای نامه را روی پادری شنیدم. داشتم گندم برشتهٔ شمارهٔ سه را میخوردم و برنامهٔ پیشبینی آبوهوای رادیو میگفت هوا صاف است و فقط خطر رگبار در جنوب شرقی وجود دارد. کت ایستاده نان تست گاز میزد و وول میخورد. کک نداشت، البته ظاهر امر اینطور نشان میداد. داشت با هدفون موسیقی عجیبی گوش میداد. یعنی برنامهٔ هواشناسی را نمیشنید و بارانی نمیپوشید یا با خودش چتر به مدرسه نمیبرد. یعنی او خیس میشد و من خیس نمیشدم و این اتفاق خوبی بود.
بابا داشت با یک جوراب لیلی میکرد و غر میزد که ماشین لباسشویی همهٔ جورابهایش را میبلعد و دیرش شده. مامان داشت سبد رختچرکها را میگشت تا جوراب اضافی پیدا کند. مامان گفت: «تد، نامهها رو بیار.» لباس فرم پرستاری تنش بود و میدانستم وقتی آنطور تندوتیز و کوتاه حرف میزد یعنی باید حرفش را گوش کنم، ولی بدم میآمد گندم برشتههایم را رها کنم تا در شیر خمیر شوند. با شش پاکت برگشتم. کت من را دید و از دستم قاپشان زد و یک پاکت قهوهای بزرگ و یک پاکت سفید کوچک را برداشت. مُهر مدرسهمان را روی پاکت سفید میدیدم. شبیه یک X خردوخمیرشده بود که بالایش کلاه اسقف داشت که به آن کلاه مَطرانی میگفتند. کت سعی کرد پاکت مدرسه را زیر پاکت بزرگ قهوهای مخفی کند ولی مامان او را دید.
- حجم فایل : 47 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 323 ص