فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب من می دانم تو کی هستی اثر آلیس فینی pdf
هنگامی که آنلاین با یکدیگر آشنا شدیم به واقع با هم غریبه بودیم. پس از گذشت حدود دو سال از ازدواجمان دیگر هیچ مهر و محبتی بینمان نبود. حالا اصلاً نمیتوانم نام و عکس واقعیام را در یک سایت آشنایی به کار ببرم، ولی آن موقع هیچکس واقعاً نمیدانست من چه کسی هستم. نام من برای کمتر کسی مفهوم خاصی داشت، از جمله برای خودم.
بن قدم اول را برداشت و یک پیام برایم فرستاد، ما چند پست الکترونیکی با هم ردو بدل کردیم و من موافقت کردم که در واقعیت یکدیگر را ببینیم. تا چند ماه پس از ازدواجمان عملاً همه چیز بینقص و عالی بود، بعدش دیگر هیچگاه به خوبی و خوشی با یکدیگر زندگی نکردیم. بن عاشق شغلش است. او هم اغلب مثل من خانه نیست و به هر گوشهای از دنیا که تصور میکنیم گرفتاریشان از ما بیشتر است، سفر میکند.
برای او خبر چیزی شبیه یک اعتیاد است؛ در حالی که این روزها به ندرت پیش میآید خودم به آن توجه و اعتنا کنم. اگر واقعاً اتفاق بدی افتاده بود، چنانچه نتوانسته بود برود سرکار، در این صورت کارفرمایش خبر داشت و میدانست؛ هیچ وقت نشنیدهام که حتی یک روز هم به بهانهی بیماری از سر کار مرخصی گرفته باشد. فقط کافی است ثابت کنم شوهرم هنوز زنده است، همان کسی که قصد دارد به من آسیب بزند، نه برعکس.
او دارد تلاش میکند به شهرت و اعتبارم صدمه بزند و حرفهام را تباه کند چون میداند این تنها چیزی است که برایم مانده و بدون آن هیچی نیستم. خودم را وادار میکنم از درهای گردان عبور کنم و به سوی میز پذیرش بروم. منتظر میمانم تا زنی که به صفحهی مقابلش زل زده، سرش را بلند کند و بعد دهانم را باز میکنم؛ ولی انگار خودِ آن سؤال وحشت دارد به زبان بیاید.
پوستِ مسئولِ پذیرش یک بوم نقاشی سیاه بینقص است که با چشم هایی منتقد و دهانی بیلبخند، رنگ و نقاشی شده است. موهایش به اندازهی خوشامد گوییاش مهار شده و رشته موهای سیاهِ پرپشت خیلی سفت، به صورت دم اسبی کشیده و بسته شده. در نتیجه پوست صورتش در حد غیرضروری کشیده شده است. بند دور گردنش برچسب نامی را نشان میدهد که رویش نوشته شده جوی.
با چیزی که تابه حال از او دیدهام به نظر میآید قدری کنایی و دوپهلو است. سکوت کشدارم موجب میشود جوی طوری نگاهم کند انگار به شدت کندذهن هستم. شاید حق با اوست و من همین طوری هستم. سرانجام هر طوری هست میگویم: «ممکن است لطفاً با بن بیلی صحبت کنم؟» چشم هایش که ریز شده بود گشاد میشود و اخمی روی صورتش مینشیند: «میتوانم اسمتان را بپرسم؟»
نمیخواهم اسمم را به او بگویم و ترجیح میدهم پیش خودم بماند. من دیگر با میل و خواست خودم اسمم را به کسی نمیگویم. در نهایت رضایت میدهم «من همسرش هستم.» او ابرویی که توی آن را با مداد کشیده، رو به من بالا میبرد، بعد چیزی روی صفحه کلیدش میزند. مثل اینکه فعلاً نام همسر سیستم را راضی کرده است: «آنجا تشریف داشته باشید.»
به طرف مبل قرمزی میروم که از من خواسته رویش بنشینم و منتظر بمانم. تا زمانی که ننشستهام، گوشی تلفن را برنمیدارد و هنگام گفتن حرفهایی که نمیشنوم، اصلاً از من چشم برنمیدارد. مینشینم. عدهای در رفت و آمد هستند. به آسانسورهای نقرهای رنگی نگاه میکنم که پشت بخش پذیرش داخل ساختمان افرادی را در کام خود میبلعند و عدهی دیگری را بیرون میفرستند
- حجم فایل : 55 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 401 ص