فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب میریام اثر لوئیجی پیرآندللو ، مورلی کالاآن ، هکتور مونرو (ساکی) ، روبرت ناتان ، لیام او فلاهرتی ، جویس لونل کری ، ویلیام سامرست موام ، آلبر کامو ، هوارد برسلین ، ترومن کاپوتی pdf
در داستان خانه از کتاب میریام میخوانیم: من داستان عمو جورج میدوز را چندین بار شنیده بودم و برایم خیلی سرگرم کننده بود، چون طنین یک شعر قدیمی را داشت و تحریک کنندهتر میبود اگر میتوانستم در زندگی واقعی با آن روبرو شوم. حدود پنجاه سال پیش عمو جورج میدوز و برادر کوچکترش تام، هردو خاطر خواه خانم میدوز بودند، آن وقتها که امیلی گرین بود. او با تام ازدواج کرد و جورج به دریا رفت. پس از مدتی شنیدند که تام در سواحل چین به سر می برد.
به مدت بیست سال گاه به گاه برای خانوادهاش هدیه میفرستاد و بعد دیگر از او خبری نشد. وقتی تام میدوز مُرد، بیوهی او یعنی خانم میدوز برای جورج نامه نوشت اما پاسخی دریافت نکرد و به این نتیجه رسیدند که او باید مرده باشد. اما دو سه روز پیش در کمال شگفتی، کلفت خانه ملوانها در پوتس ماوث برای آنها نامهای آورد. در نامه روشن شد که جورج میدوز به علت بیماری رومانتیسم فلج شده بوده…
چون احساس می کرده چیز زیادی از عمرش باقی نمانده، خواسته یکبار دیگر خانهای را که در آن به دنیا آمده از نزدیک ببیند. برادر زادهی بزرگش آلبرت در پورتس ماوث به پیشوازش رفته و امروز عصر وارد اینجا میشود. خانم جورج گفت: «فکرش رو بکن اون بیشتر از پنجاه سال اینجا نبوده و تا حالا جورجِ منو که داره پنجاه و یک سالش میشه ندیده» من پرسیدم «نظر خانم میدوز در این باره چیه؟» (صفحه 35 کتاب میریام)
«خوب شما که اونو میشناسین یهجا میشینه و لبخند میزنه و فقط میگه اون وقتها که اینجا رو ترک کرد جوان و خوش قیافه بود اما به اندازهی برادرش تام با صلابت و تلاشگر نبود. – و به همین خاطر جورج منو انتخاب کرد- اما تا حالا باید آروم شده باشه.» خانم میدوز از من خواست تا سری به او بزنم. با سادگی یک زن روستایی که هیچ گاه از خانهی خودش مگر برای رفتن به لندن دور نشده، فکر میکرد چون هر دوی ما در چین زندگی کرده ایم باید چیزهای مشترکی داشته باشیم.
و البته من هم پذیرفتم و به خانهشان رفتم. موقعی که وارد شدم همهی اعضای خانواده در آشپزخانه بزرگ قدیمی سنگفرش دور هم نشسته بودند. خانم میدوز در صندلی مخصوصش کنار آتش نشسته بود، خیلی استوار و سرحال. برایم جالب بود که او بهترین لباس ابریشمیاش را پوشیده بود. پسرش با همسر و بچه هایشان دور میز نشسته بودند. در طرف دیگر شومینه، پیرمردی در صندلیش مچاله شده بود.
- حجم فایل : 17 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 82 ص