دانلود کتاب همه چیز تغییر می کند اثر جاناتان تروپر pdf

فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.

دانلود کتاب همه چیز تغییر می کند اثر جاناتان تروپر pdf

«ساقدوشها یه سرابن پرهیجان و جذاب به نظر می.آن شبیه به نسخهٔ ایده آل از یه زن واقعیان یه تبلیغ کاذب. به طور استادانه ای آرایش شدن لباساشون جوری طراحی شده که بی نقص نشونشون بده. ولی زیر این ظاهر پرزرق و برق کلی ایراد وجود داره پس فکر کردید چرا تو این لباسای مسخره این قدر عالی به نظر میان؟ بعدشم…. مکثی کرد و لیوان خالی اش را به نشانه تأیید بالا گرفت. … حواستون باشه تو این جور مواقع شما معمولاً مستید.» من و رائل نگاهی به هم انداختیم و خندیدیم. جد هنوز روی نظرش پافشاری میکرد.

«جدی میگم، این ظاهر قشنگ رو که برداری هزارجور عیب و ایراد میبینی بخش غم انگیز ماجرا اینه که وقتی توی این ظاهر زیبا میبینیش دیگه بهش علاقه مند میشی و ادامه میدی. ولی اون نسخه ایده آلی که تو ذهنت مونده همیشه همراته.» رائل با لبخند گفت: «اولین بار تامارا رو وقتی دیدم که ساقدوش بود. جد اهمیتی نداد و گفت: «هر قانونی به استثنائی داره.» ولی جد اشتباه میکرد من کاری با ساقدوشها نداشتم این عروس بود که توجهم را جلب کرده بود. عروسی که همان لحظه لبخندزنان داشت به ما نزدیک میشد موهایش را پشت سرش برده بود.

به همین دلیل برجستگی گونه هایش بیشتر از همیشه به چشم میآمد پیراهن یقه بازی پوشیده بود و پوست برنزه اش زیر آن می درخشید. در یک سالی که تامارا با رائل قرار میگـ ی گذاشت من بیشتر و بیشتر مجذوبش میشدم همان موقع غریزه مردانه ام به زیبایی اش پی برد. ولی او نامزد بهترین دوستم بود آن موقع سعی میکردم به این احساس توجه نکنم در طول مراسم آن قدر حواسم به این بود که وظائفم را به درست انجام دهم که فرصت چندانی پیدا نکردم به تامارا فکر کنم.

ولی الان دیگر نمی توانستم از او چشم بردارم تا ما را گفت: «خوب، زک» دستم را گرفت. «میای برقصیم یا نه؟» رائل گفت: «بفرما» به جد تکیه میدهد منم به استراحتی میکنم. با آهنگ «امشب فوق العاده» مشغول رقص شدیم. او گفت: «رائل جریان لیزا رو گفت.» آن زمان چند ماهی بود با لیزا قرار میگذاشتم ولی یک هفته پیش به هم زدیم چرا که تصور میکرد ارتباط احساسیمان اشباع شده است. این را قبول داشتم ولی کاش کمی بیشتر ادامه میدادیم. این طوری در این مراسم ازدواج تنها نمی ماندم. شانه ای بالا انداختم و گفتم: «تموم شد.»