فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب همین حالا اثر گیوم موسو pdf
من، درحالیکه گوشه چشمی او را برانداز میکردم، نانشیرینیها را با سروصدا میجویدم. او دو ماه پیش، پنجاه سالگیاش را جشن گرفته بود، اما به علت آن موهای سفید و چروکهای صورتش، به راحتی ده پانزده سال را بیشتر نشان میداد. با اینهمه، منشی زیبا، خطوط چهره منظم و چشمهای آبی آسمانیاش را که به پل نیومن مشابهت داشت، حفظ کرده بود. آن روز صبح کت و شلوار مارکدار و کفشهای راحتی سفارشیاش را کنار گذاشته و به جای آن، یک شلوار قدیمی خاکی رنگ، یک پلوور ساییده شده شبیه پلوور رانندههای کامیون و یک جفت کفش سنگین چرمی ضخیم مانند کفشهای کارگران ساختمانی پوشیده بود.
او، همچنان که قهوه تلخ دوستداشتنیاش را فرو میداد، گفت: «چوبدستیها و طعمهها توی ماشینه. اگه همین حالا راه بیفتیم، تا ظهر به برج فانوس دریایی میرسیم. زود یک چیزی میخوریم و بعد میتونیم تمام بعدازظهر سربهسر ماهیهای طلایی بذاریم. اگه خوب ماهی بگیریم، وقت برگشتن سری به خونه من میزنیم. ماهیها رو با گوجهفرنگی، سیر و روغن زیتون توی کاغذ فویل کباب میکنیم.» طوری با من حرف میزد که انگار همین دیشب همدیگر را دیده بودیم. یک جای کار میلنگید، اما پیشنهاد او بد نبود. درحالیکه قهوهام را جرعهجرعه میچشیدم، به ذهنم رسید این فکر گذراندن وقت همراه با من ناگهان از کجا به ذهنش خطور کرده بود.
در این سالهای اخیر، رابطه ما تقریبآ به صفر نزدیک شده بود. من کوچکترین فرزند خانوادهای با دو پسر و یک دختر بودم و چندی دیگر بیستوپنج ساله میشدم. خواهر و برادرم، با موافقت نیکخواهانه پدرم، به اداره شرکت خانوادگیمان، ــ یک دفتر کوچک تبلیغاتی در منهتن ــ که پدربزرگم آن را تأسیس کرده بود، ادامه دادند و آن را به جایی رساندند که حالا امیدوار بودند تا چند هفته دیگر بتوانند به یک گروه بزرگ ارتباطی بفروشند. اما من، همیشه خود را از جریان امور آنان کنار کشیده بودم.
- حجم فایل : 50 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 218 ص