فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب هنر تلخ نکردن زندگی اثر رافائل سانتاندرو pdf
در داستانی از کتاب هنر تلخ نکردن زندگی آمده: در هند مردی به نام کومار با پسر محبوبش، سامو، زندگی میکرد. وقتی خواهر کومار به بیماری عفونی نادری مبتلا شد، کومار تصمیم گرفت که به ملاقات او برود. خطر سرایت بیماری جدی بود. بنابراین کومار پسر ۱۱ سالهاش را که به تنهایی میتوانست از پس همه کارهای خانه بربیاید، تنها گذاشت. اما در غیاب کومار، راهزنان وارد خانه شدند و همه چیزهای با ارزش را به سرقت بردند.
این همه ماجرا نبود، بلکه آنها برای اینکه شاهدی نماند، تصمیم گرفتند سامو را بربایند و خانه را آتش بزنند. بازگشت کومار نمیتوانست از این دردناکتر باشد. به محض دیدن خانه سوخته، وحشت ذهن او را فرا گرفت و به سرعت به دنبال ردی از پسرش گشت. در نهایت در گوشهای از خانه استخوانهای سوختهای را پیدا کرد و نتیجه گرفت که آنها باید بقایای ساموی کوچک باشد.
او که دلشکسته شده بود، استخوانها و خاکستر زیر آن را با ظرافت برداشت و آنها را در کیسهای مخملی ریخت. اما بعد از چند ماه، سامو موفق شد از دست راهزنان فرار کند و به روستای خود بازگردد. وقتی به آنجا رسید به دنبال خانه جدید پدرش گشت و سرانجام آن را یافت و با خوشحالی در را زد. پدر که تمایل نداشت با کسی ملاقات کند، پرسید «چه کسی پشت در است؟»
پسر جواب داد «من سامو هستم در را باز کن.» کومار آن قدر افسرده و ناتوان بود که توان بلند کردن گونی بقایای پسرش را از زمین نداشته باشد، گفت «شما پسر من نیستی او الان در کنارم است.»
«چه میگویی پدر دیوانه شده ای؟ من سامو، پسرت هستم.» پسر به فکر فرو رفت و با خود گفت که شاید او مرد دیگری باشد نه کومار. پدر فریاد زد: «برو راهزن اگر در را باز کنم جانت را میگیرم. دیگر من و پسر بیچارهام را اذیت نکن!» سرانجام، سامو تسلیم شد و شهر را ترک کرد و متقاعد شد که دیگر هرگز آنجا کسی از او استقبال نخواهد کرد. کومار نیز به نوبه خود تا روزی که درگذشت همچنان کیسه حاوی استخوانها را همراه خود داشت.
این داستان کلاسیک شرقی برای آن بیان شده است که چگونگی چسبیدن به افکار دروغین و پوچ را به تصویر کشد؛ افکاری که همواره برای ما بدبختی به بار میآورد. اگر جرأت داشته باشیم و پیشنهادهای دیگر را بررسی کنیم، درک و نگرش ما از ترسهای بسیار یا تهدیدهای ساختگی کاملاً دگرگون خواهد شد. ترس از تنهایی یا کسالت دو نمونه از این ترسهاست. اگر درک خود را از این دو احساس تغییر دهیم ناگهان ترس از تنهایی یا کسالت کاملاً از بین می رود.
در جلسه،ای من درباره روان شناسی شناختی سخنرانی میکردم و در زمان پرسش و پاسخ مردی که حدوداً ۷۰ ساله به نظر میرسید به من گفت: «تمام صحبتهایتان کاملاً درست است این موضوعات را دوست دارم؛ اما من به خاطر چیزی بسیار ناراحتم که هیچ راه حلی ندارد. همسرم دو سال پیش درگذشت و من شدیداً احساس تنهایی میکنم و این تنهایی بسیار آزاردهنده است!»
دقیقاً در همان لحظه بحثی که بارها داشته ام آغاز شد؛ بحث درباره یک مسئله کلیدی: «تنهایی» با کنایه خاصی از او پرسیدم «آه، دوست عزیز، درک میکنم. گویا در یک جزیره خالی از سکنه زندگی میکنی، درست است؟» گرچه از این پرسش خوشش نیامد؛ اما همچنان شوخ طبعی خود را حفظ کرد و با خنده پاسخ داد: «نه من در بارسلونا زندگی میکنم.
- حجم فایل : 38 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 266 ص