فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب و تو خواهی یافت گنجی را که در تو خفته است اثر لوران گونل pdf
آلیس به او لبخند زد. «گمان کردم که خیلی برایتان جالب باشد.» رزتا مثل نوزادی که او را در وسط زمستان در آب سرد غسل تعمید انداخته باشند، سرخ شده بود. بدون اینکه به آلیس نگاه کند، مِنو مِن کنان گفت: «خیلی ممنون.» چشمانش بسته بزرگ پودر رختشویی را که در دست داشت، ترک نمیکرد. ساعتی بعد آلیس در دفتر کارش بود، در طبقه پنجاه و سوم برج مونپارناس.
حسابی لم داده در میان صندلی چرخانش، در مقابل پنجره بزرگ رو به آسمان آبی که نمای جالبی از پاریس را نشان میداد، به تجربهاش در مغازه هرمس و نیز گفت وگو با پدرش فکر میکرد. پس این طور او مستقل از شغل و وضع ظاهری و معلوماتش، و نیز بی اعتنا به نظر دیگران زندگی میکرد. میتوانست آن را بفهمد و بپذیرد. از طرفی برای خود او هم تقریباً بدیهی و آشکار به نظر میرسید.
ولی خب پس چرا این قدر به حفظ ظاهرش اهمیت میداد؟ چرا در حضور زنی زیباتر، همکاری باهوشتر یا دوستی باسوادتر احساس حقارت میکرد؟ چرا در برخورد با کسی که سمت مسئول را داشت بیدرنگ احساس میکرد که باید عنوان احترام برانگیز خود را در مقام مشاور به میان آورد؟ این نیاز به چه دلیل بود، اگر واقعاً بدون آن احساس موجودیت میکرد، اگر ارزش واقعی او وابسته بدان نبود؟
در مغازهی هرمس، با تصمیم و اراده، غرورش را له کرده بود. عزت نفسش را قورت داده بود، پذیرفته بود که انکار و تحقیر شود. و این مسئله به طور شگفت انگیزی او را به سوی نشاط هدایت کرده بود، یک روشنایی بیهمتا. پس موجودیتی فراتر از موجودیت معمول، و چهرهای که خود را با آن معرفی میکنیم وجود دارد؛ شیوهای غیر از آنچه دیگران برای مشاهده ما به کار میگیرند. آلیس در حالی که به آسمان آبی نگاه میکرد نفس عمیقی کشید.
همه اینها مبهم و اسرارآمیز بود. احساس میکرد که با یک عامل اصلی و اساسی تماس برقرار کرده است ولی کورمال کورمال در سرزمینی ناشناس گام برمیداشت. ناگهان فکری به ذهنش رسید. توبی کولن. دوستش توبی کولن حتماً در این زمینه روشنش میکرد. تلفنش را برداشت. شمارهاش را گرفت و هیجان زده منتظر ماند. در بیرون و در طول شیشهها، کابل بالن شیشه شوی نمایان شد.
او حتماً چند طبقه پایینتر بود. «توبی؟» «بله.» «توبی منم آلیس از پاریس چطوری؟» «آلیس! خدایا چقدر خوشحالم صدایت را میشنوم!» آلیس با شنیدن صدای گرم دوستش نتوانست از لبخند زدن خودداری کند. احوالپرسی کرد و آن وقت از افکاری که در او می جوشید، حرف زد.
- حجم فایل : 38 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 292 ص