فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب پدر شصت دقیقه ای اثر راب پارسونز pdf
برای یک لحظه با من به گذشته بیایید: شما یک شلوارک به تن کردهاید و آرایش مویی فراموش نشدنی دارید و شکل همان عکسی هستید که مادرتان بالای میزتان چسبانده. شما ده ساله هستید و در حیاط مدرسه ایستادهاید. سعی کنید این صحنه را در ذهن خود مجسم کنید. دو نفر از پسرها دارند برای درست کردن یک تیم، یارکشی میکنند.
چشم آنها بین افراد می چرخد تا از میان آنها یار انتخاب کنند. – من پیتر را انتخاب میکنم. – من گراهام را بر میدارم. در شکم شما یک احساس ناجور به وجود میآید و نگران این هستید که مبادا آخرین نفر باشید. اسمها یکی پس از دیگری خوانده میشود… مارک! جیم! سیمون!… دیگر حال شما دارد بد میشود. و بعد اسم شما را میخوانند شما آن قدر پرسه میزنید تا بالاخره یک نفر به آخر مانده اسمتان را میخوانند.
فقط یک نفر به آخر مانده و نفر آخر هم یک پسر عینکی است. میدانید که هیچ وقت لازم نیست نگران این باشید که ممکن است نفر آخر شوید چون او همیشه نفر آخر است که انتخاب میشود. آن دو نفر کاپیتان چطور یارکشی کردند؟ شاید براساس رابطهی دوستی یا… اما بیشک ملاک اصلی انتخاب، توانایی بوده. آنها میخواستند که تیمشان برنده شود.
خیلی از ما هرگز زمین بازی را ترک نکردیم، فقط دو کاپیتانی که در گذشته وجود داشتند، جایشان را با رئیس، مافوق، همکاران یا شرکا عوض کردهاند و ما میدانیم اگر افراد موفقی باشیم، آنها ما را انتخاب خواهند کرد. از همان زمانی که در زمین بازی بودیم فکر میکردیم مردم زمانی ما را دوست خواهند داشت که انسانهای موفقی باشیم. بچههای زیباتر توجه بیشتری به خود جلب میکنند…
خاله و عمه و دایی و عمو بیشتر به ویولون زدن یک بچه با استعداد گوش میدهند. ما زمانی که موفق شویم، پاداش میگیریم. اما عشق یک پدر باید متفاوت باشد. یکی از کلیدی ترین مسائل برای یک کودک این است که بداند ما در هر صورت دوستش داریم. هیچ نیرویی در این کره خاکی مانند عشق بیقید و شرط نمیتواند یک رابطه قدرتمند بسازد. من این درس را به روشی مشکل آموختم.
یادم میآید که یکبار دخترم از مدرسه آمد. او پرید داخل خانه و فریاد زد: «پدر ریاضی ۱۹.۷۵ گرفتهام. من از آن دختر کوچک دو سؤال پرسیدم: «۰.۲۵ دیگر نمرهات کجاست؟» و «نفر چندم کلاس شدی؟» من هرگز به این خاطرهام افتخار نمیکنم. کتی در تمام زندگیاش با این مسئله درگیر بود که فکر میکرد فقط زمانی مورد پذیرش است که موفقیت کسب کرده باشد.
من او را تشویق میکردم که بهترین باشد اما بیش از آن از او میخواستم که بداند عشق من نسبت به او به خاطر موفقیت هایش نیست بلکه به خاطر این حقیقت است که من پدر او هستم. یک دوست دیدگان مرا نسبت به همه این مسائل باز کرد. من از او شنیدم که در مقابل موفقیتهایی که پسرش در امتحانات کسب میکرد چگونه برخورد میکرد. مکالمه آنها شبیه این مکالمه بود:
«خب پسر، دیگر انتظار به سر آمد، بگذار ببینم کارنامه چه میگوید؟» «پدر، من همه امتحانات را پاس کردم. در شش تای آنها نمره عالی گرفتهام.» «من به تو افتخار میکنم. تو به طرزی باورنکردنی سخت کار کردی و لیاقت این نمرات را داری اما من هم میخواهم الان نکتهای را به تو یادآوری کنم. من تو را به خاطر اینکه موفق شدهای دوست ندارم.
- حجم فایل : 13 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 74 ص