
پیش نمایش
دانلود کتاب گربه ای که کتاب ها را نجات داد اثر سوسوکه ناتسوکاوا pdf
قبل از اینکه این کتابو بخونم، واقعاً فکر نمیکردم یه گربه بتونه همچین تاثیری بذاره روی فکر آدم. راستش اصلاً هم اهل رمانای فانتزی نبودم. دنبال کتابی میگشتم که آروم باشه، عمیق باشه، و یکم حال دل آدمو بهتر کنه. تا اینکه یکی از دوستام گفت: «گربهای که کتابها را نجات داد رو بخون، فرق داره.»
کتاب رو که باز کردم، دیدم با پسری به نام ناتساکا طرفم؛ پسری تنها که کتابفروشی کوچیک پدربزرگش رو به ارث برده. اما داستان از جایی عجیبتر میشه که یه گربهی سخنگو – آره واقعاً یه گربه – وارد ماجرا میشه و از ناتساکا میخواد باهاش بره تو یه سفر عجیب برای نجات دادن کتابها. اما نه از آتش یا سیل… از آدمها. از فراموشی. از تحریف. از بیعلاقگی.
این کتاب در ظاهر فانتزیه، اما در باطن، پره از سوالای بزرگ. مثل این که: چرا کتاب میخونیم؟ کتابها فقط اطلاعاتن یا چیزی بیشتر؟ آیا کتابها فقط وقتی مهمن که همه بخوننشون؟ یا گاهی، حتی یه نفر هم کافیه؟
چطور این کتاب رو پیدا کردم؟
یادمه یه روز خسته و بیحوصله توی کتابفروشی محلمون پرسه میزدم. چشمم افتاد به جلد این کتاب. یه گربهی نارنجی با چشمای درشت نشسته بود رو یه عالمه کتاب. انگار داشت بهم زل میزد. با خودم گفتم خب، چرا نه؟ بگیریمش ببینیم چی میخواد بگه.
همین تصمیمِ ساده، تبدیل شد به یکی از بهترین تجربههای کتابخونیم تو کل زندگیم.
چرا گربهای که کتابها را نجات داد با بقیه فرق داره؟
۱. چون فانتزیه، اما واقعیتر از خیلی واقعیتها
هر چند توی کتاب یه گربه حرف میزنه، اما حرفاش از خیلی آدمها عاقلانهتره. این گربه، نماد همهی اون چیزاییه که ما تو شلوغی زندگی فراموششون کردیم: دلیل خوندن، دلیل زندگی، دلیل معنا.
۲. چون هر فصلش مثل یه آیینهست
تو هر بخش از کتاب، ناتساکا با یه چالش روبهرو میشه که واقعاً انگار داره زندگی واقعی رو نشونمون میده. مثلاً یه نفر که فقط دنبال جمع کردن کتابه، بدون اینکه بخوندشون. یا کسی که کتابها رو خلاصه میکنه و تحویل میده به ملت. هرکدوم یه جور زنگ خطرن. یه جور نقد پنهان به آدمهایی مثل خودمون.
۳. چون کمحرفه، اما عمیق
سوسوکه ناتسوکاوا از اون نویسندههاست که حرف زیادی نمیزنه. کتابش پر از جملههای کوتاه و سادهست. ولی همونا میزنن وسط قلبت.
چیزایی که این کتاب بهم یاد داد
-
کتابها فقط محتوا نیستن. حافظهن، خاطرهن، ریشهن.
-
تنهایی لزوماً بد نیست. گاهی تنهایی، خود راه شدنه.
-
نجات دادن، همیشه بیرونی نیست. خیلی وقتا، باید اول خودتو نجات بدی.
سوالایی که کتاب تو ذهنم انداخت
-
اگه همهچیز خلاصه بشه، چی از معناش باقی میمونه؟
-
آیا همهی کتابا ارزش خونده شدن دارن؟ یا بعضیا باید فراموش شن؟
-
کدوم مهمتره؟ اینکه کتابی زیاد خونده بشه، یا اینکه عمیق خونده بشه؟
این کتاب برای کی خوبه؟
-
برای کسی که خستهست ولی نمیخواد تسلیم شه
-
برای کتابخونا، ولی نه فقط اونا؛ برای هرکسی که یه جایی تو دلش دنبال معنا میگرده
-
برای اونایی که فکر میکنن دیگه هیچ کتابی نمیتونه عوضشون کنه
تجربهی شخصی من بعد از خوندن کتاب
بعد از اینکه کتاب تموم شد، یه حسی داشتم که نمیتونم راحت توصیفش کنم. انگار هم سبک شده بودم، هم یه بار سنگین رو دوشم بود. اون شب رفتم سر قفسه کتابام. نشستم و یکییکی نگاشون کردم. بعضیاشون هنوز نخونده بودن، بعضیا رو نصفه رها کرده بودم. انگار داشتن ازم گلایه میکردن.
از اون شب تصمیم گرفتم کتابا رو دیگه فقط «نخرم»، بخونم، حس کنم، و قدر بدونم. حتی یه دفترچه درست کردم به اسم کتابایی که باید نجاتشون بدم.
چرا نباید خوندن این کتاب رو بندازی عقب؟
چون خیلی وقتا لازم داری یه کتاب بیاد و نجاتت بده. نه فقط نجات ذهنی یا فکری. گاهی یه خط از یه کتاب میتونه نجاتت بده از بیحسی. از پوچی.
گربهای که کتابها را نجات داد دقیقاً همون کتابه. نمیاد داد بزنه «من مهمم»؛ آروم میاد، با پنجههای نرم، رو دلت راه میره.
آخرش چی شد؟
ناتساکا نجات پیدا کرد؟ گربه چی شد؟ کتابا چی شدن؟
نمیگم. چون قراره خودت بخونی و بفهمی. فقط همینو بگم که وقتی کتاب تموم شد، حس کردم یه چیزی تو من تموم شد، و همون لحظه، یه چیزی جدید شروع شد.
- حجم فایل : 27 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 258 ص