فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب یکی پس از دیگری اثر فریدا مک فادن pdf
«چرت و پرت نگو فقط شلیک کن.» جک مردد است. اما بالاخره تفنگش را بالا برد. یک قدم عقب رفتم. نمیدانم چه صدایی میدهد. اصلاً از شکار خوشم نمیآید و فکر نمیکردم کار ما به شکار پرندههای بیچاره برسد. با اين حال به اندازة شلیک به مادر یک خرگوش بد نیست… اما آنها هم جوجههایی دارند که توی لانه منتظر مادرشان هستند. حتماً گرسنهاند… الان اشکم سرازیر میشود؛ نباید به این مسئله فکر کنم. جک هدف گیری کرد؛ دستش میلرزید. چند بار نشانه گیری کرد. اما چطور میخواهد تیراندازی کند؟ وارنر خرناسی کشید و گفت:« اه. خدای من! تو که مثل پیرمردها می لرزی! نمیدونی چطوری نشونه گیری کنی؟ »
جک گفت: « بذار کارم رو بکنم » « تو فقط یه گلوله هدر میدی و اونها رو میترسونی؛ همین! بذار من امتحان کنم. » جک دودستی تفنگ را چسبید. « آره حتما » وارنر خندید و گفت: « چی فکر کردی؟ فکر کردی الان تفنگ رو ازت میگیرم و بهت شلیک میکنم؟ » جک گفت: « خودت این رو گفتی. من نگفتم » « پس بهتره… خیلی مراقب تفنگت باشی. » وارنر نزدیک او رفت و جک دوباره رو به پرنده ها نشانه گیری کرد. این بار دستش کمتر میلرزید. اما نتوانست آن ها را بزند. پرنده ها هم ترسیدند و فرار کردند؛ همان طور که وارنر پیش بینی کرده بود. وارنر گفت: «مثل دختر بچهها شلیک میکنی.» باید حرف او به من بر میخورد. اما راست میگوید؛ در این گروه من از همه بدترم.
وارنر ادامه داد: « درضمن مسیریابیت هم افتضاحه. اگه بلد بودی راه رو پیدا کنی, همون دیروز هتل رو پیدا کرده بودیم. جک با ناراحتی نگاهش کرد و گفت: « من خیلی خوب بلدم راه را پیدا کنم به شرطی که نقشة تو اشتباه نباشه! » وارنر گفت: « آره خب. تقصیرها رو بنداز گردن من. این طوری خیالت راحت میشه. » قدمی عقبتر رفتم. وارنر و جک هردو در آستانة انفجارند. ای کاش جک تفنگ نداشت… اگر به وارنر شلیک کند چه؟ دوست ندارم پایان اين سفر به زندانی شدن جک ختم شود.
نوا گفت: « آقایون آروم باشین ! » بین آنها ایستاد و ادامه داد: «اگه بخواین این جوری به دعوا ادامه بدین هیچوقت از اینجا بیرون نمیریم. » هردو خیره خیره به هم نگاه می کردند. نوآ دست راستش را بالا برد. « جک بهتره تفنگ رو بدی به من. » جک و نوا سال ها با فیق بودند. میدانم به نوآ اعتماد میکند. البته نوا هم به او اعتماد میکند. اما ببین نتیجهی اعتمادش چه شد! جک گفت: « باشه… » تفنگ را در ردست نوا گذاشت.
- حجم فایل : 81 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 163 ص