فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب افلیا اثر لیزا کلاین pdf
این حقیقتی ساده بود و حتی بچه ها هم خبر داشتند که خشمگین کردن شاه، حتی شاهی به خوبی هملت، می تواند به معنای مرگ باشد. لایرتیس محض خشنودی پدرمان هر فرصتی را برای مسابقه دادن با شاهزاده هملت غنیمت می شمرد. او می دانست که برای پیشرفت در دربار باید در تمام ورزش ها و مسابقه ها استاد شود. به وقتش خبره می شد و می توانست هملت را در مسابقه ی تیراندازی شکست دهد. یک روز دیدم با ترکه های تازه شمشیرزنی تمرین می کنند. متوجه شدم گرچه برادرم کم سن و سال تر بود، قدش داشت به قد شاهزاده نزدیک می شد.
هملت و لایرتیس شمشیرهای بی خطرشان را تکان می دادند و جدیتی مرگبار به خود گرفته بودند. دستم را جلو دهانم گرفتم تا جلو خنده ام را بگیرم. هوراشیو که مثل همیشه آن نزدیکی ایستاده بود به من تعظیم کرد و وقتی شروع به حرف زدن کرد غافلگیر شدم. « من روی شاهزاده شرط می بندم. شما چی، بانو؟ » دامن من پاره و موهایم وزکرده بود. در واقع، گرچه ده سالگی را رد کرده بودم، بیشتر شبیه پسرها بودم تا یک بانو. اما فکر نکنم هوراشیو مسخره ام می کرد، چرا که لبخندش از سر مهربانی بود. با خجالت جواب دادم:
« خب، طبیعی است که من روی برادرم شرط می بندم. » خیلی هم راست نبود، چون نمی توانستم بگویم طرف چه کسی هستم. لایرتیس چابک تر بود، اما هملت ماهرتر. شاهزاده را نگاه کردم. چشمش به مبارزه بود و عضلات دست و پایش با قدرت کشیده شده بود. به برادرم اجازه داد پیش بیفتد و سپس با دفع حمله ی او جایش را با او عوض کرد. پس از مدتی، خیس عرق و زخمی و کوفته از سلاح های سردستی شان، استراحت اعلام کردند. هملت گفت: « شمشیرزن خوب و حریف لایقی می شوی… » دیدم که لایرتیس شانه هایش را عقب داد و وجودش سرشار از غرور شد.
- حجم فایل : 48 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 313 ص