فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب آدمی همان است که می خواند اثر رابرت دی یانی pdf
خانم مونی دختر یک قصاب بود. زنی بود مصمم که از پس کارهایش به خوبی برمی آمد. با شاگرد پدرش ازدواج کرده بود و حوالی اسپرینگ گاردنر، مغازه قصابی باز کرده بود. اما همین که پدرش مرده بود، شوهرش بنای بیماری گذاشته بود. مشروب میخورد، دخل را بالا میکشید و تا خرخره در قرض فرورفته بود. قول گرفتن از او بی فایده بود چون بعد از یکی دو روز زیر قولش میزد.
از طرفی، به خاطر مرافعه با زنش در حضور مشتریها و آن گوشتهای گندیده ای که به مغازه می آورد، کسب و کارش کساد شد. حتی یک شب با ساطور سروقت زنش رفت و زن هم مجبور شد شب را در خانه همسایه سر کند. بعد از این ماجرا از هم جدا شدند. زن به سراغ کشیش رفت و حق جدایی و نگهداری از بچه ها را گرفت. دیگر نه پولی به مرد داد، نه غذایی و نه سرپناهی.
مرد هم ناچار شد برای پادویی قاضیِ بخش، نام نویسی کند. او میخواره ای بود ریزنقش، خمیده قامت و ژنده پوش با صورتی سفید، سبیلی سفید و ابروهایی سفید بالای چشمهایی ریز با مویرگهایی قرمز و بیرون زده. تمام روز در اتاق ناظر بخش مینشست بلکه وظیفه ای به او محول کنند. خانم مونی که با تتمه درآمد قصابیاش در خیابان هاردویک پانسیونی دایر کرده بود، زن تنومند و باهیبتی بود.
پانسیون او ساکنانی موقتی داشت که از توریستهای لیورپول و آیل آومن و گاهی هم از هنرمندان تالارهای موسیقی و نمایش تشکیل میشدند. ساکنان دائمی پانسیون از کارمندان شهر بودند. خانم مونی آنجا را با جدیت و کاردانی اداره میکرد. میدانست چه موقع نسیه بدهد، کی سخت بگیرد و کی کوتاه بیاید. ساکنان جوان پانسیون همگی مادام صدایش میکردند.
جوانان پانسیون خانم مونی، هفته ای پانزده شیلینگ بابت اقامت و غذا (به جز آب جوی معمولی یا سیاه هنگام صرف شام) میپرداختند. ذائقه و مشغله های مشترکی داشتند و به همین خاطر باهم اخت بودند. یکی از بحث هایشان هم این بود که چه کسانی شانس ورود به جمعشان را داشتند و چه کسانی نه.
- حجم فایل : 61 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 265 ص