فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب بعد از من اثر امیلی بلیکر pdf
هجده سال از اولین قرار زندگی لوک گذشته بود. حتی همان هم یک قرار واقعی نبود؛ چون آن روز با ناتالی قرار داشت و آنها در واقع شش سال قبل از آن تاریخ باهم آشنا شده بودند. آن روز آنها پیتزا خورده و روی مبل راحتی کهنه و نخ نمای آپارتمانش به تماشای فیلم نشسته بودند؛ نه اینکه به افتتاحیه یک گالری رفته و بعد شام را در یک رستوران تجملی صرف کنند.
فلیسیتی یک روز بعد از روزی که شمارهاش را به لوک داده بود، با او تماس گرفت و به او یک پیشنهاد داد؛ اگر لوک با او به نمایشگاه آثار هنری برادرش میرفت، شام را مهمان او بود. لوک هم مثل فلیسیتی از مصاحبت با او در جلساتی که در دفتر مدرسه داشتند لذت میبرد، اما این یک قدم بسیار بزرگ بود. این نه تنها اولین قرارشان بود، بلکه اولین قرار بعد از مرگ ناتالی هم به شمار میرفت.
لوک به او گفته بود درباره پیشنهادش فکر میکند. سپس ایمیلی را از طرف زنی به نام مستعار پرنسس جرسی دریافت کرد. عکس کوچکی از زنی که با موهای تیره و فرفری در گوشه صفحه ایمیل به او لبخند میزد. او به لوک توضیح داد که ناتالی چندین ماه قبل در روزهایی که آخرین دوران زندگیاش بود، با او تماس گرفته بود. پرنسس جرسی از او عذرخواهی کرد…
چرا که اخیراً وارد یک رابطه شخصی شده و برای همین نمیتوانست وعدهاش به ناتالی را تحقق بخشیده و به لوک در تجربه دوستی آنلاین کمک کند. این دیوانگی محض بود. همان روز ایمیل دیگری به او رسید. این بار عذرخواهی در کار نبود؛ این ایمیل حاوی پیشنهادی به او بود. استیسیز مام پیام بلندبالایی برای لوک ارسال کرده بود…
و در آن، ایمیلهای ردو بدل شده با ناتالی، سابقه کامل خانوادگی و چند عکس وسوسه آمیز گنجانده بود. این ایمیل باعث شد لوک بالاخره تصمیمش را بگیرد. او ترجیح میداد به جای غریبه هایی که ناتالی برایش انتخاب کرده بود، با فلیسیتی بیرون برود. پاسخ به تماس تلفنی فلیسیتی و پذیرفتن قرار، سختتر از پاسخ به سؤالات می، بعد از کلاس بهداشت درباره بلوغ قریب الوقوعش بود.
تا اینجا، لوک نمی توانست بگوید از بیرون آمدن با فلیسیتی پشیمان است. آنچه باعث پشیمانیاش بود مشاجره با آنی و گفتن حرف هایی بود که باعث رنجش او شده بود. گالری هنری تجربه خوبی بود و شاید کمی عجیب و غریب. تمام قطعات به کار رفته در آثار هنری گالری با «اشیای یافت شده» ساخته شده بود. این عبارت در ذهن مهندسی لوک با عبارت زباله مترادف بود.
هر اثر هنری در گالری باعث میشد به آنی و اینکه دوستیشان به راحتی به تودهای از زباله تبدیل شده بود، فکر کند. او نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد و گوشی جدیدش را پشت سر هم چک میکرد تا ببیند پیامی از آنی رسیده یا نه. نه پیامی در کار نبود. لوک این را با خود گفت، گوشی را داخل جیبش فرو برد و روی صدای فلیسیتی که در حال توضیح در مورد آثار بود متمرکز شد.
او همیشه به «هنر» خندیده بود، اما قطعه پیکرمانندی در بین این آثار بود. مجسمهای که از سربطریهای مسطح شده، برش داده شده یا پیچ خورده، ساخته شده بود. آنها در ترکیب باهم مجسمهای از یک مرد گریان را شکل داده بودند.
- حجم فایل : 30 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 357 ص