فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب بیداری اثر کیت شوپن pdf
آقای پونتلیه عینک میزد. مردی بود چهلساله، متوسطالقامت، باریکاندام و کمی قوزکرده. ریشش مرتب و آراسته بود و موهایش قهوهای و صاف، که یکوری شانهشان کرده بود. گهگاهی چشم از روزنامه میگرفت و به اطراف نگاهی میانداخت. سروصدای «عمارت» از همیشه بلندتر بود. به ساختمان اصلی میگفتند «عمارت» تا آن را از باقی کلبهها متمایز کنند. دو پرنده، ورّاج و سوتزنان، همچنان مشغول بودند. دو دختر جوان، دوقلوهای فاریوال، با پیانو دوئتی از اپرای زامپا مینواختند.
مادام لبران مدام در رفتوآمد بود و هر بار که داخل خانه میرفت، با لحنی تند به پسرکِ پادو امرونهی میکرد و بیرون که میآمد، کم و بیش با همان لحن به پیشخدمت دستور میداد. زنِ زیبا و شادابی بود، همیشه سرتاپا سپید بود و ساقدست میپوشید. دامن آهارخوردهاش در این بروبیاها چروک شده بود. کمی آنطرفتر، مقابل یکی از کلبهها، بانوی سیاهپوشِ محجوبی آهسته قدم میزد و تسبیح میگرداند. جمع کثیری از ساکنان پانسیون با قایقِ آقای بودله رفته بودند به شنییِر کِمینادا تا در مراسم عشای ربانی شرکت کنند. بعضی از جوانها هم بیرون، زیر درختان بلوط سیاه، کروکه بازی میکردند.
دو بچهٔ آقای پونتلیه هم آنجا بودند، دو پسربچهٔ کوچک چهار و پنج ساله، خوش بنیه و سرحال. للهٔسیاهی هم حواسپرت و غرق افکار خود پیشان میرفت. آقای پونتلیه بالاخره سیگاری گیراند و بنا کرد به کشیدنش و گذاشت روزنامه آهسته از دستش رها شود و پایین بیفتد. نگاهش را دوخت به چتر آفتابی سفیدی که به کندیِ حلزون از سمت ساحل پیش میآمد. میتوانست بهوضوح لابهلای تنههای بیبارِ بلوط سیاه و در امتداد بابونههای زرد ببیندش. خلیج خیلی دور به نظر میرسید و آهسته در آبی مهآلود افق محو میشد.
- حجم فایل : 49 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 281 ص