فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب حجره پریا اثر محمدرضا حدادپور جهرمی pdf
هنوز جورابم را نپوشیده بودم که رفتم روی خط امين: «امين لطفاً اعلام موقعیت!» امین گفت: «خاک فرجم قربان! موقعیت یازده.» گفتم: «موقعیت یازده؟! پس صبر کن الآن میآم؛ تا نیومدم دست به اقدامی نزن!» فقط فرصت کردم و روبه روی ضریح حضرت معصومه سلام الله علیها، ایستادم و سلام دادم. همه داشتند با خیال راحت برای زیارت و عشق بازی و حال و صفا میرفتند.
اما من باید سریع از حرم خارج میشدم و برای پیگیری سوژه به پل آهنچی و خیابان خاک فرج میرفتم. همین طور که روی پل راه میرفتم، داشتم نقشه میکشیدم که چطوری و با چه زبانی به خانمم شرایط را منتقل کنم که متوجه بشود و همکاری کند. میتوانستم از خانمهای اداره بخواهم تا چیزی که در ذهنم بود را انجام بدهند، اما نمیخواستم خانه چند تا طلبه خواهر را تبدیل کنم به کندوی عسل و شلوغ بازار راه بیندازیم.
میخواستم خیلی راحت و بدون انگیزه امنیتی با هم رفتار کنند تا هم آرامششان حفظ بشود و هم تا آخر عمر ذهنیت بدی از قم، طلبگی و کار در فضای مجازی پیدا نکنند. بگذریم. تا نشستم داخل ماشین گفتم: «حرکت کن. خاک فرج، موقعیت یازده.» داشتیم به سمت خاک فرج میرفتیم که یک مرتبه چیزی به ذهنم آمد. گفتم: «چرا داری میری اونجا؟ تو از کجا مطمئنی که عطا اونجا باشه ؟!
اصلاً داستان کت چی شد؟ تا وسط نیروگاه و مسجد دو طفلان رفتی و رهاش کردی؟!» فوراً بیسیمم را برداشتم و به بچه هایی که به موقعیت نیروگاه فرستاده بودم، گفتم: «بچه های موقعیت نیروگاه، لطفاً اعلام موقعیت!» گفتند: «قربان داریم چک میکنیم. دو تا از خشکشوییها تعطیلن. یکیشون هم خیلی شلوغه. دوتاشون هم همکاری نمیکنن!» گفتم: «یعنی چی همکاری نمیکنن؟! پس شما اونجا رفتین به تماشاگه راز؟!
سریع اقدام کنین؛ اگه همکاری نکردن به جرم عدم همکاری جلبشون کنین! مگه بچه بازیه؟!» گفتند: «چشم! نتیجه رو عرض میکنیم.» به اول مطهری که رسیدیم به ترافیک سنگین خوردیم. خیلی فاصلهای نداشتیم. منتظر بودیم راه باز بشود اما داشت الکی طول میکشید. با کمال تعجب این بار هم به تصادف برخوردیم! ته ته ته دلم یک لحظه خالی شد.
یک لحظه به ذهنم آمد که وقتی دنبال کت بودیم به تصادف خوردیم و بعد سیگنال ردیاب کت پرید. نکند این دفعه هم که به تصادف خوردیم سیگنال بپرد و اسلحه هم به فنا برود! چشمتان روز بد نبیند. بچه های شبکه روی خطم آمدند و گفتند: «حاجی! سیگنال اسلحه هم پرید! حاجی با منی؟! سیگنال اسلحه پرید! مفهومه ؟» گفتم: «یعنی چی؟
- حجم فایل : 89 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 250 ص