فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب خانه اثر تونی موریسون pdf
هنرپیشه های مرد مهربانتر از زنها بودند. حداقل او را به اسم خودش صدا میکردند و اگر لباس هاشان کاملاً اندازه نبود یا از گریم قبلی لکه هایی روی آنها دیده میشد، اهمیتی نمیدادند. زنها او را «دختره» صدا میکردند مثلاً «دختره کجاست؟» «دختره، بگو، شیشهی پوندزِ من کجاست؟» و وقتی موها یا کلاه گیسهاشان مرتب نبودند عصبانی میشدند.
دلخوری لیلی خیلی جدی نبود، چون خیاط و جامهدار خانه تئاتر بودن، نسبت به شغل نظافتچی، یک پله ترقی بود. بالاخره توانسته بود مهارتهای دوخت و دوز را که مادرش یادش داده بود به نمایش بگذارد: بخیه نامرئی، کوک حاشیه پتو و پارچه های ضخیم، دوخت زنجیری، دوخت یویو، دوخت دکمه های بدون سوراخ و سوراخدار. علاوه بر آن رِی استون که مدیر بود با او مؤدبانه برخورد میکرد.
ری در یک فصل، گاهی دو یا سه نمایشنامه را در استودیو اسکای لایت تهیه میکرد و بقیه اوقات در کلاسهای بازیگری تدریس میکرد. تئاتر، اگرچه کوچک و فقیرانه اما در تمام سال زنده و پرمشتری بود. بین نمایشها و بعد کلاسها آن محل غرق همهمه جرو بحث های تندو تیز بود و عرق، پیشانی آقای استون و شاگردانش را نمناک میکرد.
لیلی فکر میکرد آنها پشت صحنه باهم روابط نزدیکتری دارند تا روی صحنه. نمیتوانست آن بگومگوها را نشنود. اما عصبانیتی را که ربطی به صحنه یا یکی از دیالوگها نداشت، نمیفهمید. حالا که اسکای لایت تعطیل شده بود، آقای استون دستگیر و او از کار بیکار شده بود. برایش روشن بود که میبایست بهتر گوش میداد. باید چیزی در مورد آن نمایش بوده باشد. همان نمایشی که باعث بروز مشکلاتی شد.
بستن راه ورودی تئاتر، بعد ملاقات دوتا از مردان دولتی با کلاه های لبهدار. از نظر لیلی نمایش خیلی هم چیز جالبی نبود، بیشترش دیالوگ بود و حرکت آن کم. اما آن قدر بد نبود که جلو اجراش را بگیرند. مطمئناً از آن نمایش دیگر که تمرینهاش را انجام دادند اما نتوانستند برای اجرا مجوز بگیرند، بدتر نبود. اسمش قضیه موریسون بود و اگر درست یادش باشد کسی به اسم آلبرت مالتز آن را نوشته بود.
حقوقش در خشک شویی ونگز هِوِنلی پلیس، کمتر از تئاتر بود و دیگر از انعام هایی که بازیگرها میدادند خبری نبود. با وجود این، کار در روشنایی روز، نسبت به رفت و آمد بین آپارتمان کوچک اجارهایش و تئاتر در تاریکی شب، خودش یک جور پیشرفت بود. لیلی در اتاق اتوکشی ایستاد و آزردگی اخیر را که به عصبانیت تبدیل شده بود، به یاد آورد.
جوابی که به تازگی از دلال معاملات ملکی گرفته بود، او را برآشفته بود. سرش به کار خودش بود و با صرفه جویی به اندازه کافی پس انداز کرده بود تا بتواند روی پولی بگذارد که پدر و مادرش برایش گذاشته بودند تا از پانسیون بیرون بیاید و پیش پرداخت خانهای را برای خودش بپردازد. دور یک آگهی مربوط به خانهای دوست داشتنی به قیمت پنج هزار دلار دایرهای کشیده بود.
اگرچه از محل کارش در خشک شویی دور بود اما با خوشحالی حاضر بود از آن محلهٔ دوست داشتنی به محل کار رفت وآمد کند. پله هایی هم که میبایست بالاو پایین میرفت تا به آن محله برسد برایش مشکلی نبودند، چون لباس مرتبی پوشیده بود و موهاش را به زیبایی صاف کرده بود. نگاه هایی را که در طول گشت و گذارش در آن محل خیره خیره دنبالش میکردند جدی نگرفت
- حجم فایل : 9 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 116 ص