فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب خاکستان اثر مارک هلاسکو pdf
همسرش چند هفته بعد از پایان عملیات جنگی فوت کرده بود؛ علی رغم وضع بد سلامتی اش توانسته بود تا بازگشت او از جنگل زنده بماند. فرانچیشک با پسر و دخترش زندگی می کرد. اسم پسرش میکلای بود و اسم دخترش الزبیتا. میکلای که به طرز چشمگیری خوش سیما بود، بیست و چهار سال داشت؛ الزبیتا کوچکتر بود آنها ساکن دو اتاق کوچک در مسکنی سازمانی بودند. روز بعد از جلسه وقتی فرانچیشک به خانه آمد دخترش را به همراه نامزدش، رومن در خانه یافت.
آنها هر دو در یک رشته تحصیل میکردند و برنامه ریخته بودند که بعد از گرفتن مدرک شان فوراً ازدواج کنند. هر دو خوشحال به نظر می رسیدند. فرانچیشک بدون اینکه پالتو و کلاهش را در بیاورد وسط اتاق ایستاد پرسید: «چیزی برای شام داریم؟» الزبیتا گفت: «برایت یک چیزی گرم میکنم» بلند شد. بلندقد و بلوند و جذاب بود. گاهی قلب فرانچیشک از تماشای او فشرده میشد. احساس میکرد دارد زنی را میبیند که بیست سال پیش با او شادترین لحظاتش را گذرانده بود.
هیچ کس نمیتوانست کوچکترین تفاوتی بین الزبیتا و مادرش بیابد؛ هر دو كاملاً سالم می نمودند، هر چند وقتشان را به شکایت می گذراندند. الزبیتا گفت ماکارونی را برایت گرم میکنم. املت هم میتوانم درست کنم. رفت به آشپزخانه و فرانچیشک، سرسنگین نشست روی صندلی. رومن پسری موسیاه و سبزه رو با چشمانی سرخ گفت: «خب باب چی شده؟ مشکل؟» رومن فرانچیشک را «پدرزن کوچک» «پیرمرد» و «باب» صدا میکرد.
- حجم فایل : 29 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 136 ص