فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب زن ستمدیده اثر مارینا کارر دانکوس pdf
نوبت دست بعدی رسید. همه چیز در سکوت انجام می شد. اما سکوتی که پشت آن پر بود از فکر و خیال. فاطمه در این فکر بود که آیا دستهایش روزی خواهند توانست دوباره به کار بیفتند. کمال هم خیلی دوست داشت بداند که چه اتفاقی برای این زن افتاده. هم موقع حادثه و هم قبل از آن. او هرگز با شخصیتی مثل شخصیت فاطمه برخورد نکرده بود. شخصیتی با غمهای تلنبار شده روی هم، زخمها و فداکاری ها، انگار که زندگی او جز تراژدی چیز دیگری نداشت. دلش می خواست با او درباره چیزی که پشت روپوشش دیده حرف بزند. چیزی که روزبه روز نسبت به شکمش پایین تر می آید.
زمانی که فاطمه دراز می کشید یا در طول میله ها راه می رفت، متوجه شده بود. او برجستگی شکم فاطمه را دیده بود، یک برآمدگی رازآلود اما واقعی. چرا فاطمه وضعیتش را پنهان می کرد؟ حرف زدن با او نوعی ظرافت می خواست، باید این راز را با عمار در میان می گذاشت که با همفکری بتوانند نفر مناسبی را پیدا کنند که در رابطه با این موضوع با فاطمه حرف بزند. زیرا هرچند این بچه اکنون در کوچکترین حالت ممکن خود قرار دارد، روز به روز بزرگتر می شود و یک روز باید به دنیا بیاید. بنابراین، این موضوع نمیتوانست برای همیشه مخفی باقی بماند.
کمال احساس کرد فاطمه در افکار خود کاملا غوطه ور است، طوری که به خود اجازه نداد با مطرح کردن ناگهانی چنین مسئله ای باعث رنجش و آزردگی او شود. به آرامی ریتم ماساژ را گند و سپس متوقف کرد. باندهای جدیدی را که به دور دست های فاطمه پیچیده بود از هم باز کرد. فاطمه به نظر واقعیت را دیگر پذیرفته بود، نگاهی به کمال انداخت و لبخندی زد، نگاهی که همیشه کمال را تحت تأثیر قرار میداد. «خوب فاطمه برای امروز کافی است. فردا دوباره همدیگر را می بینیم.» «چشم، ممنون بابت همه چیز. حتما.» بلند شد و دو طرف روپوش را که از مدت ها پیش به او ظاهر جدیدی داده بود، گرفت و به آرامی آن را روی شکمش کشید.
سپس مثل همیشه، صاف و ایستاده به سمت در خروجی رفت. باوجود پانسمان، جسورانه قدم های کوچک آرام و محکمی برمی داشت. کمال این تلاش شایسته را که ناشی از مقاومت بدن به شدت زخمی و آسیب دیده فاطمه بود، تحسین می کرد. فاطمه به اتاقش برگشت. ملکه به زودی به آنجا می آمد و او منتظرش بود. امروز، فاطمه باید درباره چیزهای خیلی مهمی با او حرف میزد. دیگر نمی توانست حرفهایی را که می خواست به او بگوید، به تأخیر بیندازد. کمال هم اتاق احیا را ترک کرد. به دنبال عمار می گشت که او را پای تلفن در اتاق کارش پیدا کرد.
- حجم فایل : 35 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 143 ص