پیش نمایش
دانلود کتاب سرزمین های شبح زده اثر تینا روزنبرگ pdf
در چکسلواکیِ کمونیست، جاسوسهای استیبی، که اغلب آنها را برای گپ زدن به اداره مرکزی میبردند، تنها کسانی نبودند که اطلاعات مهمی را که در محافل مورد علاقه پلیس پخش میشد، در اختیار داشتند. دگراندیشان نیز، با این توصیف جور در میآمدند و گاه مرز میان این دو گروه، مرز مبهمی بود.
دشمنان مملکت معمولاً بعد از بازجویی میبایست موافقتنامهای را امضا میکردند که درباره بازجوییشان حرف نزنند. جاسوسهای استیبی، در یکی از محاکمههای لوس تراسه شهادت دادند که بازجویی از یک دشمن بسیار شبیه بازجویی از یک جاسوس بود – و اغلب اطلاعاتِ اتفاقی دشمن مفیدتر بود. شبی که پاول نومان یاد گرفت به سروان نواک اعتماد کند، شب سرنوشت سازی بود.
نواک در خلال بازجوییاش در روژینه نومان را به اعتراف کشید. نواک یک کارِ به خصوصِ جناح مخالف را ذکر کرده بود و یواشکی گفته بود: «دربارهاش با آنها حرف نزن. آنها هیچی نمیدانند» – هرگز نفهمیدم چه کاری بود. نومان به این نصیحت اعتنا نکرد. آن موقع فکر میکرد که بهای آن فقط یک شب زندان خواهد بود. اشتباه میکرد. پرونده استیبی او، نومان را به عنوان کسی که هم خود و هم همدستهای توطئه گرش را درگیر کرده است، توصیف میکند.
نواک گفت: «رئیس اداره از نومان نفرت داشت» – بیشتر اسناد مندرج در این پرونده بعد از ۱۹۸۹ نابود شد، اما او تأکید کرد که پرونده نومان منهدم نشود. میخواست اعتراف نوگچ
پحم-مان آشکار شود، تا بعد بتوان با او سازش کرد. نومان بعدا به همکارانش هشدار داد تا بتوانند اقدامهای پیشگیرانهای به عمل بیاورند، اما آن هشدارها، صد البته در پرونده او نیستند. نواک گفت:
«اما فکر نمیکنم که به دلیل این اعتراف استیبی نومان مثبت در آید.» و مثبت هم در نیامد. بعضی از دشمنان دیگر به هر صورت، متوجه شدند که بعد از بازجویی به عنوان جاسوس، فهرست شده اند. تنها راهی که یک دشمن میتوانست اطمینان حاصل کند که چیزی از دست نخواهد داد این بود که سکوت مطلق پیشه کند. اما این تقریبا غیرممکن بود – و حتی در سکوت، یک لبخند، یک سرفه، یا یک قطره اشک میتواند آدم را لو بدهد.
در زندگی واقعی، هم دشمنان و هم جاسوسهای بی میل استراتژی هایی را برای برآمدن از عهده بازجویی تعیین کردند: طفره رفتن، تظاهر به موافقت، انداختن تقصیر همه چیز به گردن پناهندگان سیاسی، یا گفتن آن چیزهایی به استیبی که خودش میدانست. اغلب اعضای این دو گروه یک نوع استراتژی را ارائه میدادند. و هم دشمنان و هم جاسوسهای بی میل روش هایی را برای برآمدن از عهده استیبی ابداع کردند.
بعضیها استیبی را به جهنم میفرستادند و در عوض گذرنامه هایشان را از دست میدادند یا به مأمور سوخت زغال سنگ تبدیل میشدند، یا پدرانشان در زندان ماندگار میشدند یا بچه هایشان را از کالج بیرون میانداختند. این کار، کار قهرمانها بود، همان تعداد معدودی که بودند. اما اکثر مردم احساس میکردند که تنها مرز واقعی، پرهیز از لطمه زدن به دیگران است و جز آن، همه چیز مجاز است.
بیشتر کسانی که استخدام میشدند، میپذیرفتند که با استیبی حرف بزنند یا قبول میکردند که به پلیس خبر بدهند و تا حد امکان بد کار میکردند. این انتخاب طرفداران افراط در استعمال لغات صحیح نبود، زیرا هیچکس هیچ وقت نمیتوانست مطمئن باشد که چه نوع اطلاعاتی ممکن است لطمه بزند. اما مردم حق دارند که قهرمان نباشند. پاول براتینکا، دگراندیش و بعدها یکی از حامیان لوس تراسه، نوشت
- حجم فایل : 146 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 614 ص