فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب شب ظلمانی یلدا اثر رضا جولایی pdf
دردی جانکاه بر تن دارم، اما چه کلام بی معنایی است کاهیدن جان. دردی است بی شرح و وصف. پیرزن لابد در پستویی تاریک به خواب رفته. از هیبت بیماری است که او را به شکل زنی جوان می بینم. از آثار مرگ است که او را به شکل خاطره ی سال ها ( یا قرن ها ؟ ) قبل می بینم. من تب دارم. می سوزم. نایره ی حرب خاموش شده. آتشخانه ی اُرس خاموشی گرفته. دشت مهتابی است. ستاره ها یخ زده اند و هنگام سحر قندیل های بهار فرو می افتد. لرز بر تنم می نشیند. لحاف را بر روی صورتم می کشم. فرخی مهره و شهابی. تنها دلفروز سفید، انگور زمستانی است… تا بن استخوان هایم یخ زده. در اعماق آب های اَرس هستم.
قل قشون سرما، تکه های یخ در میان آب های گل آلود. رنگ سرخ خونی که از لاشه ها در آب فرو می رود، با رنگ قهوه ای آب درهم می آمیزد. خون رنگ می بازد. مرگ رنگ می بازد. مرگ دیگر هراس آور نیست. اکنون مرهم رنج هاست. برای این می لرزم که اَرس پهناور جنازه ها را می بلعد و من با زخمی که در پهلو دارم، از اسب یله شده و به درون گل و یخ فرو می روم. و بعد دوباره آتش می گیرم. این تکرار مداوم، سرما و گرما، مرگ و زندگی، پیرزن و زنی جوان، مرا به سرسام دچار می کند.
ناله می کنم تا کسی به یاری ام بشتابد. رنگ سرخ را در غرابه های بلورین بر تاقچه می بینم. از سرخی خونی است که از پهلویم می چکد. زخمی که مردان به جنگ رفته در پهلو دارند. صباغی هستم در اصفهان. نقاشی می کنم و نقش ها را خود رنگ می کنم. نقش های بدیع بر پارچه باسمه می زنم. بر روی آن روغن کتان می کشم. خانه ام در کنار صباغخانه است. در باغچه ام شاه پسند و لاله عباسی می کارم و یاسمن های زرد، آبی و سفید. آن سوی حیاطم تاکستانی کوچک است. گل انار پُرپَر، خرمالوهای نارنجی.
- حجم فایل : 44 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 162 ص