فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب مرد گمشده اثر جین هارپر pdf
” صبح زود بود، اما ناتان میتوانست دخترکها را در محوطهی تمرین اسب ببیند. دخترهای کمرون. پیش از اینکه سوار ماشین هری بشود مدتی نگاهشان کرد. لیز توان یا ارادهی مخالفت نداشت، به همین خاطر بوب و زاندر هر دو اصرار داشتند برای دیدن گروهبان کنار ماشین کمرون بیایند. کسی چیزی نگفت، اما همه امیدوار بودند گلن مککنا نگاه دقیقتری بیندازد و به آنها بگوید دقیقاً چه اتفاقی افتاده. بوب سوار صندلی عقب در کنار زاندر شد و با هیچ کس حرف نزد. ناتان هنوز بوی ادرار بوب را حس میکرد، اما وقتی برگشت خانه، بوب در اتاقش بود و در را بسته بود. مردد بود که وقتی شنید هری برقها را خاموش کرده در بزند.
ژنراتور داشت خاموش میشد. ناتان دستش را پایین آورد. نمیشد توی تاریکی حرف زد. در عوض وقتی ژنراتور متوقف شد و همه جا در تاریکی فرو رفت روی کاناپه دراز کشید و با خودش مرور کرد فردا چه بگوید. صبح وقتی بلند شد، تمام ایدههایش تبخیر شده بودند و چیزی که فکر می کرد می بیند، ناگهان تیره شده بود. هری ماشینش را روشن کرد و راه افتاد. وقتی از محوطهی بازی میگذشتند ناتان علامت داد. «هری، یه دقیقه نگه دار.» سوفی هشت ساله، وسط حیاط بود، با طنابی بلند و با یک دست اسبی را آموزش میداد.
در دست دیگرش شلاق بود. لو که حالا پنج سالش بود، کنار حصار نشسته بود، سرش پایین بود و روی تکه کاغذی نقاشی می کرد. از چیزی که ناتان یادش میآمد بزرگتر شده بودند. البته خب یک سال گذشته بود. ناتان السا را میدید که از ایوان دخترهایش را تماشا میکند. دافی، سگ کمرون، آرام کنار پایش نشسته بود. هری که ایستاد، ناتان از پنجره خم شد بیرون و برای برادرزادههایش دست تکان داد. «سلام دخترها. دیشب فرصت نشد ببینمتون. حالتون چهطوره؟ زاندر رو یادتونه، مگه نه؟» سوفی اسبش را بست و هر دو رفتند طرف عمو. لو، طوری ناتان را نگاه میکرد، انگار غریبه است. “
- حجم فایل : 62 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 295 ص