فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب مزرعه اثر تام راب اسمیت pdf
مادرم آرام نشد؛ چیزی را در افکار من احساس می کرد که نمی توانست کامل تشخیصش دهد. نگران از اتفاق بعدی، پرسیدم «فکر می کنی پدر و هاکان به این جزیره رفته بودند؟» «مطمئنم که رفته بودند.» درنگ کردم، خودم را تحریک می کردم که سؤال کنم. «آن جا چه کار کرده بودند؟» سؤال این نیست که چه کار کرده اند. سؤال این است که چه کسی – چه کس دیگری را آن جا برده بودند، ما قطعا می دانیم که برای ماهیگیری آن جا نرفته اند. من تمام بخش های جزیره را گشتم، ولی نتوانستم سرنخی پیدا کنم. ترک آن جا بدون جواب سخت بود، ولی با دیدن ساعتم، متوجه خطری شدم که با آن مواجه بودم؛ آفتاب تا دقایقی دیگر طلوع می کرد.
خوشبختانه حرکت به سمت پایین رودخانه سریع تر بود. با این که صبح شده بود. آفتاب در حال جان گرفتن بود. هاكان و الیزه احتمالا تا الآن بیدار شده بودند. آنها همیشه با طلوع آفتاب بیدار می شدند. فقط امیدوار بودم کنار رودخانه نباشند. از کنار اسکله هاکان رد شدم؛ خیالم راحت شد که او یا زنش را ندیده ام. درست وقتی به این باور رسیدم که اوضاع روبه راه است، موتور قایق خاموش شد. باتری تمام شده بود. من وسط رودخانه غوطه ور بودم. پیش از این که چیزی بگویی، خاموش شدن موتور یعنی این که کریس و هاکان نمی توانسته اند به جزیره قطره اشک رفته باشند، باید در محاسباتت عامل بی عرضگی من را هم برای راندن قایق در رودخانه در نظر بگیری.
من مدام قایق را از این سمت به آن سمت می بردم تا ببینم جایی هست که احتمالا آنها پیاده شده باشند. بعدا وقتی به جزیره قطره اشک برگشتم، سفر رفت و برگشت را با یک بار شارژ موتور برقی انجام دادم. در هر حال آن روز صبح، با توجه به این که کریس صبح زود بیدار میشد، مجبور شدم بقیه مسافت را پارو بزنم. سالها بود پارو نزده بودم. هر چه سعی می کردم تندتر پارو بزنم، پارو زدنم بدتر می شد. وقتی به اسکله رسیدم، دستهایم درد گرفته بود. می خواستم روی زمین دراز بکشم و دوباره نفس بگیرم، ولی وقت نبود. ساعت تقريبا هشت صبح بود. موتور را جدا کردم و آن را کشیدم. وقتی فرغون را از سربالایی به سمت مزرعه هل میدادم، دلم ریخت، کریس بیدار شده بود!
- حجم فایل : 84 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 246 ص