
پیش نمایش
دانلود کتاب چشمهایش اثر بزرگ علوی pdf
بعضی کتابها هستن که نه با هیجان شروع میشن، نه با دیالوگ خیرهکننده.
فقط یه حس دارن. یه حس مبهم از یه راز،
یه نگاه که انگار یه چیزی توش ناتمومه، مثل یه جملهی بینقطه.
«چشمهایش» برای من همین بود.
نه فقط یه داستان عاشقانه، نه فقط قصهی یک زن و یک نقاش مبارز،
بلکه یه سفر بود. سفری به دل سکوت، به لابهلای لایههای غرور و درد و پنهونکاری.
کتابی که تمومش کردم، ولی هنوز ته دلم حس میکنم اون زن، هنوزم یه چیزی رو نگفته.
معرفی رمان – داستانی در سایه، نگاهی در روشنایی
دربارهی نویسنده
بزرگ علوی، یکی از نویسندگان جریانساز قرن ۲۰ در ادبیات معاصر ایرانه.
با سابقهی سیاسی، تبعید، و نگاهی که همیشه پشتش تحلیل و مبارزه خوابیده.
اما توی «چشمهایش»، شاید برای اولینبار اون مبارزه، فقط سیاسی نیست؛
یه مبارزهی درونیه، بین دوست داشتن و نگفتن. بین حقیقت و سکوت.
دربارهی رمان
«چشمهایش» حول محور تابلویی مرموزه.
تابلویی با تصویری از یک زن.
راوی، مدیر یک مدرسه، کنجکاو میشه که بفهمه این زن کیه.
و قدمبهقدم، میرسیم به فرنگیس،
زنی که پشت اون چشمها، یه عمر حرف نگفته داره.
اولین مواجهه – یه کتاب قدیمی، یه حس تازه
چرا رفتم سراغش؟
راستش چون اسمش بارها تو لیست کتابای مهم اومده بود.
ولی هیچوقت دستم نرفته بود سمتش. شاید چون فکر میکردم قدیمیه، یا شعاریه.
اما یه روز توی کتابفروشی، وقتی چشمم به جلدی ازش افتاد که اون زن توش یهجوری نگاه میکرد…
خودم نفهمیدم کی برداشتمش.
شب اول فقط بیست صفحه خوندم.
ولی اونقدری تو ذهنم موند که فرداش ظهر، بین کار، رفتم تو انبار مدرسه و یواشکی چند صفحه دیگه خوندم.
ساختار داستان – دو روایت، یک حقیقت تار
روایت اول: راوی بیطرف
ماجرا از زبان مدیر مدرسهای گفته میشه که دنبال کشف رازه.
یه جور صدای بیاحساس، ولی کنجکاو.
او سعی میکنه از لابهلای حرفهای فرنگیس، به استاد ماکان – نقاش بزرگ – نزدیک شه.
روایت دوم: فرنگیس
کمکم، صدای زن بالا میاد.
ساکت، تلخ، ولی زخمی.
زنی که میخواست قوی باشه، اما عاشق شد.
و چون نمیتونست بگه، موند.
و چون موند، سوخت.
شخصیتها – یکی عاشق سکوت، یکی عاشق مبارزه
فرنگیس: زنی که هیچوقت کامل حرف نمیزنه
اون زن زیبا و ثروتمند، اولش فقط یه مدل نقاشیه.
ولی کمکم میفهمیم پشت اون زیبایی، یه ذهن درگیره.
نه با عشق، با خودش.
اون نمیخواد وابسته شه، ولی نمیتونه هم رد کنه.
استاد ماکان: هنرمند مبارز
اون کسیه که هر کی میبینه، یا عاشقش میشه یا ازش میترسه.
پر از ایده، پر از خشم، پر از سکوت.
و وقتی عاشق میشه، دیگه خودش نیست.
و این تناقض، نقطهی شکستشه.
صحنههایی که تو ذهنم حک شدن
وقتی فرنگیس گفت “اون هیچوقت نفهمید…”
اون سکانس که فرنگیس با صدای آروم میگه استاد هیچوقت نفهمید چی تو دل من بود…
یه چیزی تو دلم شکست.
چرا ما همیشه منتظریم یکی بفهمه، بیاینکه بگیم؟
چرا فکر میکنیم اگه خیلی دوست داریم، طرف خودش میفهمه؟
سوالایی که کتاب جواب نمیده، ولی ذهنت ول نمیکنه
-
واقعاً استاد میفهمید اگه فرنگیس حرف میزد؟ یا باز هم بیتفاوت میموند؟
-
آیا عشق باید گفتنی باشه؟ یا بعضی وقتا نگفتن، خودش یه نوعی از عشقه؟
-
فرنگیس مقصر بود؟ یا استاد؟
-
اگه تو جای اون زن بودی، اعتراف میکردی؟
چرا این کتاب هنوز زندهست؟
نه فقط به خاطر داستان، بلکه چون حرفهای توشه هنوز زندهن
-
داستانی که کهنه نمیشه، چون حس انسانی توشه
-
زنی که شاید تو هر دورهای اسمش فرق کنه، ولی دردش همونه
-
روایتی که سادهست، اما تو رو ول نمیکنه
-
عشقی که شعاری نیست، اما سنگین و عمیقه
تجربهی من – وقتی آخر کتاب رسیدم، یه سکوت خاص توی اتاق بود
آخرین صفحه که تموم شد، درش رو نبستم.
یه لحظه فقط نگاش کردم.
فهمیدم بعضی داستانها، پایان ندارن.
نه چون باز میمونن،
چون تهش فقط یه سکوت میمونه.
یه نگاه.
یه تابلو.
و تو، که میخوای از توی چشمهاش بفهمی…
ولی شاید اونم، مثل فرنگیس، هیچوقت کامل نمیگه.
- حجم فایل : 36 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 192 ص