فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب چنین گفت زرتشت اثر فردریش نیچه pdf
یاران! بر من چه گذشت؟ پریشان و پر تشویشم می بینید. می بینم که به رغم خواست خویش رهسپار کوچم و بس. دریغا از دور شدن با شما. آری. زرتشت باید به کنج خلوت خود باز رود. اما این بار خرس اندوهگین و ناشاد به غار خویش باز می گردد. مرا چه شده و چه کسی به کوچیدنم ناچار کرده است؟ او بانوی خشمگین من است. با من سخن گفت و خواسته اش را آشکارا در میان نهاد. من هرگز نزد شما نامش را نبرده ام.
«او خاموش ترین لحظه های من است و همو بانوی قهار من. دوش با من سخن گفت.» این قصه را با شما خواهم گفت. چیزی را از شما نهان نمی دارم تا مبادا از کوچ ناگهانی ام آزرده شوید. آیا بیم در خواب فرو رفته را می دانید؟ بیمی است که سراپای آدمی را فرو می گیرد. چرا که تا زمین زیر پایش نشکافته، رویاهایش آغاز نمی شوند. این مثلی است که برایتان می زنم. پس بشنوید:
دیروز، به هنگام خاموش ترین لحظه ها زمین زیر پایم شکافت و رویاهایم آغاز شد. عقربه بر دم لحظه های زندگی ام می جنبید. پیش از این هرگز چنان سکوتی نشنیده بودم. پیرامونم را فرا گرفته و دلم را اندیشناک ساخته بود. از او شنیدم که خاموش به من می گفت: «ای زرتشت تو میدانی؟». چون کودکی گریان شدم و لرزه بر روانم افتاد و گفتم: دریغا! که می خواهم آشکارا بگویم. اما آیا می توانم؟ از این مشکل درگذر. در توانم نیست. باز خاموش گفت:
«ای زرتشت، به هیچ نیرزی، سخنات را بگوی و درهم بشکن». گفتم: «به چه ارزم» سخن من است؟ من کیستم؟ من منظر فاشگوتر از خویشم. من سزاوار برخورد و درهم شکستن چنان موعودی نیستم. بازخاموش گفت: تا وقتی چنان فروتن نشده ای که من می خواهم، به چه ارزی؟ فروتنی با پوستی کلفت و سخت، فرو پوشیده شده است. گفتم: پوست فروتنی ام بسیار تاب آورده و من بر بنیاد بلندی ام خانه گزیده ام و تاکنون کسی شمار بلندی هایم را به من نگفته است.
بلکه خود توانسته ام به اندرون خویش راه برم و آن را نیک بشناسم. باز خاموش گفت: ای زرتشت، تو می توانی کوهها را جا به جا کنی، پس می توانی ژرفناهایت را نیز جابه جا کنی. گفتم: گفته هایم هنوز کوهی جا به جا نکرده اند و حتی به گوش مردم هم نرسیده اند. به سوی مردمان آمده ام، اما هنوز به آنان نرسیده ام.
- حجم فایل : 72 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 336 ص