پیش نمایش
دانلود کتاب چهره ی یک غریبه اثر آن پری pdf
ایون ثانیهای از اینکه واضح حرف نزده بود خجالت کشید: «تا صبح روز بعد پیداش نکردند، زنی که اتاقها رو تمیز میکرده و براش آشپزی میکرده، از راه میرسه و نمیتونه وارد بشه. گری بهش کلید نداده بود و به ظاهر بهش اعتماد نداشته. خودش در رو براش باز میکرد. اما اگه در رو باز نمیکرد زن میرفت و یه وقت دیگه میاومد. در حالت عادی گری اگه جایی میرفت به سرایدار میگفت که بهش خبر بده.»
«متوجه شدم. خب خیلی سفر میرفته؟ فکر کنم میدونید کجا میرفته؟» قدرت و کمی هم بیصبری در لحنش حس میشد. ایون جواب داد: «تا جایی که سرایدار میدونست اغلب آخر هفتهها سفر میرفته و گاهی هم مدت طولانیتری بیرون از خونه میمونده. یکی دو هفتهای توی خونه های ویلایی دوستهاش میمونده.» «خب، وقتی خانم – اسم خدمتکارش چی بود؟ وقتی اومد چی شد؟»
ایون تقریباً خبردار ایستاده بود. «هاگینز مثل همیشه در زده و وقتی سهبار در زده و جوابی نشنیده رفته طبقهی پایین سراغ سرایدار که اسمش گریمویده. میخواسته بدونه گری پیغامی براش گذاشته یا نه. گریموید گفته دیروز عصر دیده که گری به خونه اومده و هنوز هم بیرون نرفته و بهتره زن بره و دوباره در بزنه. شاید گری توی حموم بوده یا برخلاف معمول خوابش عمیق بوده و الان هم مطمئناً بالای پلهها ایستاده و صبحانه میخواهد.»
مونک بیدلیل گفت: «که درست نبود.» «درسته. خانم هاگینز چند دقیقه بعد عصبی و هیجان زده برمیگرده، البته این خانم دوست داره تو همه چیز اغراق کنه. از گریموید میخواهد یه کاری بکند» ایون لبخند ملایمی زد و گفت: «بعد هم در نهایتِ رضایت، آقای گری را که تو خون خودش غلتیده بود پیدا کرده؛ باید فوری کاری میکرد و با پلیس تماس گرفت. فکر کنم این جملهها رو بیست باری بهم گفت.»
بعد با اخم ادامه داد: «الان این خانم مطمئنه قدرت پیش بینی داره و من یه ربع تمام وقت صرف کردم تا متقاعدش کنم باید به کارش ادامه بده و کارش رو کنار نگذاره بره پیشگو بشه و البته گفتم الان یه جورهایی قهرمان شده و توی روزنامه های محلی و البته محلات شهر مشهور شده» مونک متوجه شد که خودش هم لبخند میزند. گفت: «یک نفر رو از حضور توی چادر سیرک نجات دادی و کاری کردی که همچنان در خدمت اشراف بمونه…
یه روز قهرمان بوده و البته توی شش ماه آینده هربار که این ماجرا رو تعریف کنه از لبخند دیگران هم کیف میکنه. گریموید باهاش برگشت؟» «بله، البته با شاه کلید.» «و دقیقاً چی پیدا کردند؟» این بخش احتمالاً مهمترین بخش بود: حقایق ارزشمند زمان پیدا کردن جسد. ایون سعی کرد دقیق توضیح بدهد اما مونک مطمئن نبود دقیقاً گفتههای شاهدان را به یاد میآورد یا آنچه خودش در صحنهی قتل دیده بود.
ایون گفت: «راهروی ورودی کاملاً مرتب بود. همون چیزهای عادی که آدم انتظار داره ببینه، جالباسی و چندتا کلاه و یه پایهی زیبا برای قرار دادن چتر و عصا و یه جاکفشی، یه میز کوچیک برای قرار دادن نامهها. چیز دیگهای نبود. همه چی مرتب و منظم بود. از نشیمن یه در به اتاق خصوصی باز میشد و تختخواب و باقی وسایل پشت اون بود.» فکری بر چهرهاش سایه انداخت.
کمی آرام گرفت و ناخودآگاه از پنجره به بیرون نگاه کرد. اوضاع نشیمن کاملاً فرق میکرد. پردهها کاملاً کشیده شده بودند و با وجود نورِ روز، چراغ گازی هنوز روشن بود. گری طوری افتاده بود که نیمی از بدنش روی زمین و نیمی روی صندلی بود و سرش پایین بود. خون همه جا پاشیده شده بود، واقعاً وضعیت وحشتناکی داشت. نگاه ایون مردد نبود، اما نشان میداد فکرش درگیر است و مونک متوجه این موضوع شد.
ایون ادامه داد: «باید اعتراف کنم شاهد چندتا صحنه قتل بودهام اما این از همه وحشتناکتر بود. با یک میلهی نازک اونقدر به سرش زده بودند که مرده بود. منظورم اینه که از یه چیزی شبیه چماق استفاده نشده بود. کاملاً معلوم بود که درگیری رخ داده. یه میز کوچیک وارونه شده بود و پایهاش شکسته بود، چندتا وسیلهی تزیینی روی زمین افتاده بود و یه صندلی خیلی بزرگ به پشت افتاده بود.»
- حجم فایل : 83 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 367 ص