فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب چیزهایی که نمی توانیم بگوییم اثر کلی ریمر pdf
کشیشی که عروسی مرا برگزار می کرد نیمه گرسنه – نیمه یخ زده و ژنده پوش، اما کاربلد بود؛ او یک تکه بزرگ از نان کپک زده ای را که اضافه صبحانه اش بود با خود آورده و از آن به عنوان تبرک در مراسم عشای ربانی استفاده می کرد. لبخند زد: «بعد از من سوگند یاد کنید.» چشمم سیاهی می رفت اما از میان لب هایی که از سرما بی حس شده بودند. گفتم: توماس اسلاسکی، تو را به عنوان همسرم می پذیرم و به خداوند، مسیح، روح القدس و تمام مقدسات سوگند یاد می کنم و متعهد می شوم به تو عشق بورزم، احترام بگذارم، مایه سربلندی ات باشم، به تو وفادار بمانم و تا زمانی که مرگ ما را از هم جدا نکرده، رهایت نکنم.»
همیشه ازدواجم با توماس را یک کورسوی امید میدیدم؛ همان طور که یک ملوان در دریایی متلاطم، از دوردستها به فانوس روشن کنار ساحل چشم میدوزد. سالهای سال عشقمان تنها دلیلم برای زندگی، ادامه دادن و جنگیدن بود، قرار بود روز عروسی مان یک رهایی کوتاه از تمام آن سختی ها و مشقتها باشد، اما واقعیت آن روز خیلی متفاوت بود و ناامیدی من در آن لحظات از تمام جهان عظیم تر. قرار بود در کلیسای سلطنتی روستایمان عروسی بگیریم، نه آنجا، در گوشه ای از اردوگاه بوزولوک و منطقه نظامی اش، با فاصله ای کافی که می توانست اندکی از یأس هشتاد هزار روح افسرده ای که هوا را خفقان آور می کردند کم کند. آن جدایی از جمعیت و بوی بدشان بهایی داشت.
ما در فضای باز بودیم و تنها سرپناهی که داشتیم، شاخه های یک درخت صنوبر کم شاخ و برگ بود، آن شب هوا برای یک شب پاییزی بیش از حد سرد بود و هرازگاهی دانه های درشت برف از آسمان خاکستری فرود می آمدند که یا روی موها با لباس هایمان آب می شدند، یا روی زمین گل بیشتری درست می کردند. تازه چند هفته بود با دوستانی که در جمعیت برایمان دعای خیر می کردند آشنا شده بودم. بقیه کسانی که روزی برایم اهمیت داشتند، یا در بازداشتگاه سیاسی بودند یا مرده بودند یا خیلی ساده مفقود شده بودند.
- حجم فایل : 82 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 332 ص