فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب کودک خاموش اثر سارا دنزیل pdf
به زحمت، در میان آب باران، جاده را بالا می رفتم و قلبم در قفسه ی سینه ام به تندی می تپید. هنگام راه رفتن، بارانی که مورب می بارید، باز نگه داشتن چشمانم را سخت می کرد. سرم را پایین آوردم و بند کیفی را که روی شانه ام بود، با دستانی خیس آب که سرما تا استخوان هایشان نفوذ کرده بود، گرفتم. – اِما! این صدا، بلندتر از صدای برخورد شدید باران به جاده ی آسفالته بود. رویم را برگرداندم و دوستم جوزی را دیدم که با سرعت از تپه به سمتم بالا می دوید و دستش را تکان می داد. او در همان شرکت کوچکی که من به صورت پاره وقت به عنوان منشی کار می کردم، حسابدار بود.
از دیدن ظاهر نامرتب و پریشانش جا خوردم، موهایش خیس آب شده و به سرش چسبیده و آرایشش هم روی صورتش جاری شده بود. نه بارانی داشت و نه چتر. دامن نوک مدادی اش هم خیس خیس بود. – جو! خدای من، برگرد خونه ات. – اِما، من همین الان از پُل رد شدم. ساحل رودخونه داره متلاشی می شه. باید برگردی خونه. – لعنتی. من باید برم مدرسه دنبال اِیدن. گفت: « اونا مراقبش هستن؛ ولی اگه رودخونه بالا بیاد و نزدیک پُل باشی، ممکنه غرق بشی. » دستش را تکان داد تا به سمتش بروم؛ ولی همان جایی که بودم، ایستادم. سرم را به نشانه ی نفی تکان دادم و گفتم: « من باید برم دنبال اِیدن. »
مدرسه، به رودخانه خیلی نزدیک بود و اصلاً نمی توانستم با خیال راحت پسر شش ساله ام را با بقیه ی کارکنان مدرسه تنها بگذارم. اگر باران از سقف مدرسه نشت کرده بود، الان مدرسه در چه وضعیتی قرار داشت؟ گفت: « پس مراقب باش. شنیدم که دارن کمک می فرستن؛ ولی کنار رودخونه کسی رو ندیدم، نه پلیس نه نیروی کمکیِ دیگه ای. اوضاع خیلی بده، اِم. از روی پُل برنگرد، باشه؟ برو وایت هورس یا یه جای دیگه. حداقل اونجا می تونی یه پیک شاردونی بزنی، نه؟ » با این شوخی، لبخندی زد؛ ولی می توانستم تشخیص دهم که لبخند مضطربانه ای است. او داشت می لرزید؛ که اصلاً شبیه جوزیِ همیشگی نبود.
- حجم فایل : 51 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 273 ص