فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب پانزده ساله ام و نمی خواهم بمیرم اثر کریستین آرنوتی pdf
هوا تغییر کرده بود و چون دائم باران میبارید، در اتاق کوچک هتل زندانی شده بودم. جورج تا وقت آزاد پیدا میکرد به هتل میآمد و با هم دربارهی آینده حرف میزدیم. بارها گفته بود: «اگه شانس بیارم، با یه ایدهی ابتکاری، همه کارها درست میشه.» در یکی از همان روزهایی که دائم این حرفها را تکرار میکرد، گفت که در روزنامه عصر یک آگهی گذاشته که متن آن چنین بود: «یک مرد جوان، جهت راهاندازی یک برنامه تبلیغاتی برای یک اختراع مهیج و جنجالی، به سرمایهای یک میلیون دلاری (حتی بیشتر) احتیاج دارد. سود سرشاری برای وامدهنده خواهد داشت.
بیست و چهار ساعت پس از انعقاد قرارداد، اصل وام پس داده خواهد شد. پاسخ به این آگهی در همین روزنامه درج شود، فوری». جورج دلش میخواست من به ابتکار او بیشتر خوشبین باشم؛ اما وقتی او در مورد اختراعش برایم توضیح داد، آن همه شور و اشتیاق او مرا نگران کرد. او میخواست یک یخچال بدون برفک بسازد. نقشهاش تحیر آور بود اما وقتی آخر حرفهایش اضافه کرد که میخواهد لوازم آن دستگاه را قطعه قطعه به اتاق من بیاورد و سرهم کند، بااحتیاط پرسیدم: «ولی برای برق این دستگاه چه فکری کردی؟»
انگار حرفم به او برخورد، یک دفعه ماتش برد؛ همیشه وقتی من در مورد واقعیتهای ناراحتکنندهی زندگی در هتل حرفی میزدم، دل گیر میشد. برایش تعریف کردم که وقتی یکبار میخواستم لامپ اتاقم را عوض کنم و یک لامپ قویتر نصب کنم، فیوز برق هتل پرید و صاحب هتل که آدم خسیسی است گفت مخارج تعمیر آن را به حساب من میگذارد.
آن روز جورج با بدخلقی از پیش من رفت، باز من تنها ماندم. حرفهایی را که آن روز زده بودیم در ذهنم مرور کردم. تازه بعد از رفتن او بود که مفهوم واقعی حرفهایش را فهمیدم. او گفت: «ما فقط دو سال با هم فاصله سنی داریم، وقتی تو سی سالت بشه، من یه مرد سی و دو سالهام. خودت فقط تفاوت بین ما دو تا رو تصور کن… یه مرد سی ساله، تازه اول زندگیشه، در حالی که یه زن…» سکوت او گویای همه چیز بود… حالا، بعد از گذشت سالها، معنای سکوت او را بهتر از حرفهاش میفهمم.
- حجم فایل : 69 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 271 ص